کوچ کردن. رحلت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم. فوقی یزدی (از آنندراج). و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود
کوچ کردن. رحلت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم. فوقی یزدی (از آنندراج). و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود