جدول جو
جدول جو

معنی وپس - جستجوی لغت در جدول جو

وپس
مانند و مثل و مشابه
تصویری از وپس
تصویر وپس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویس
تصویر ویس
(پسرانه)
نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین، عشیره یکرنگ (نگارش کردی: وهیس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویس
تصویر ویس
طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رپس
تصویر رپس
فرانسوی ناژک از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زپس
تصویر زپس
از عقب، ز پی، در پی، من بعد، موخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
بعد، پس، بعد از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
از پس، از پی، پس از آن، بعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپس
تصویر واپس
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقس
تصویر وقس
پوشال ریزه هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
((س پَ))
پس، بعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپس
تصویر واپس
((پَ))
عقب، دنبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورس
تصویر ورس
((وَ))
مهار شتر، چوبی که در بینی شتر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورس
تصویر ورس
((و ر))
طنابی که از خوشه های خشکیده برنج باشد، ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپس
تصویر واپس
باز پس، عقب، دنبال
واپس آمدن: باز پس آمدن، باز آمدن
واپس رفتن: پس رفتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، برای مثال ایا کرده در بینی ات حرص ورس / ز ایزد نیایدت یک ذره ترس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس
تصویر پس
عقب، پشت، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس
تصویر پس
بنابراین مثلاً او بیمار شد پس به مدرسه نرفت
آنگاه، آنگه، بعد از آن مثلاً بچه ها بلند شدند پس استاد آمد
عقب، پشت سر، برای مثال تن من جمله پس دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهری - ۲۷) پشت، عقب مانده، دیر
پس افتادن: غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
پس افکندن: پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
پس انداختن: به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
پس پشت: پشت سر، عقب سر، دنبال
پس دادن: رد کردن چیزی که از کسی گرفته شده، بازگردانیدن، ادا کردن، آب بیرون دادن کوزه یا ظرف دیگر، تراوش کردن
پس رفتن: به عقب بازگشتن، عقب رفتن
پس زانو نشستن: کنایه از در گوشه ای نشستن و زانوها را در بغل گرفتن، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
پس زدن: عقب زدن، دور کردن چیزی از روی چیز دیگر
پس ستاندن: پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن
پس ستدن: پس ستادن، پس گرفتن، گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن
پس سر: پشت سر، عقب سر، قفا
پس فتادن: پس افتادن، غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
پس فرستادن: بازگردانیدن، عودت دادن، رد کردن چیزی که کسی فرستاده، بازگرداندن چیزی که از کسی گرفته شده
پس کردن: کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی
پس کشیدن: پس رفتن، به عقب بازگشتن، عقب رفتن
پس گرفتن: گرفتن چیزی که به کسی داده شده، واستدن، چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن
پس ماندن: عقب ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن
پس نشاندن: به عقب راندن، کسی را پس زدن و دور کردن، سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن
پس نشانیدن: پس نشاندن، به عقب راندن، کسی را پس زدن و دور کردن، سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن
پس نشستن: خود را پس کشیدن، در جنگ شکست خوردن و عقب نشینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وس
تصویر وس
بس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس
تصویر پس
((پُ))
پسر، پور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس
تصویر پس
((پَ رَ تَ))
عقب رفتن، تنزل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس
تصویر پس
پشت، عقب، آن سوی، پشت سر، دنبال، پس از همه، آخر کار، آن گاه، آن وقت، از این رو، بنابراین، قسمت عقب، مؤخر، دبر، کون
پس و پیش: جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وس
تصویر وس
((وَ))
بس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس
تصویر پس
پسر، پور، برای مثال پس آگاه کردند زآن کارزار / پس شاه را فرخ اسفندیار (دقیقی - ۷۹)، بیامد نخست آن سوار هژیر / پس شهریار جهان اردشیر (فردوسی - ۵/۱۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
جلو و عقب پیش رو و پشت سر قدام و خلف: چو شورش در آب آمدی پیش و پس نخوردندی آن آب را هیچکس. (نظامی)، مقدم و موخر (صف و غیره) : پیش و پسی ست صف کبریا پس شعرا آمد و پیش انبیا. (مخزن الاسرار چا. 42: 2) یا پیش و پس کاری را نگریستن، در آن خوب تامل کردن سخت دقت کردن در آن: و ما چون کارها را نیکوتر باز جستیمو پیش و پس آنرا بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم وآزموده صواب آن نمود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از یونانی دیویک چشم، تکچشمس کرم آب انبار کرم آب شیرین جانوری است از شاخه بندپایان جزو رده سخت پوستان که در آب شیرین زندگی می کند. قد حیوان بین 2 تا 4 میلیمتر است و اندامی کشیده دارد. سر سینه اش پهن و شکمش باریک است و انتهای بدنش به چنگال شکمش می شود. شاخکهای حیوان جهت شنا در آب بکار می رود و رنگ و روی خاکستری یا آب رنگ است. سیکلوپس در اکثر آبهای انبارها که خاکشیر در آن میزید نیز به فراوانی موجود است
فرهنگ لغت هوشیار