جدول جو
جدول جو

معنی وپس - جستجوی لغت در جدول جو

وپس
(وَ پَ)
مانند و مثل و مشابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وپس
مانند و مثل و مشابه
تصویری از وپس
تصویر وپس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویس
تصویر ویس
(پسرانه)
نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین، عشیره یکرنگ (نگارش کردی: وهیس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، برای مثال ایا کرده در بینی ات حرص ورس / ز ایزد نیایدت یک ذره ترس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپس
تصویر واپس
باز پس، عقب، دنبال
واپس آمدن: باز پس آمدن، باز آمدن
واپس رفتن: پس رفتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپس
تصویر سپس
از پس، از پی، پس از آن، بعد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد. (از اقرب الموارد) : ورست الصخره فی الماء تورس ورساً، رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
ثوب ورس، جامۀ قرمز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وَ رَ)
مهار شتر. (انجمن آرا). مهار و آن ریسمانی و چوبی است که بربینی شتر کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مهاری که نعلبند بر لب ستور به نعل میگذارد تا آنها را نعل کند. (ناظم الاطباء) :
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
، بند ریسمانی. رشتۀ ریسمانی. (برهان) (آنندراج). پای بند و ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس، میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه ای که از آن رنگ کنند پوشیدنش قوت بسیار دهد و آن را به عربی خص خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزو دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. در 10هزارگزی حصار خروان. سکنۀ 327 تن و آب آن ازچشمه و در بهار از آب برف تأمین می شود. محصول آن غلات، بنشن، تاکستان، بادام، صیفی است. شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش وفس اراک با چهار قریه و 6670 تن سکنه. زبان اهالی وفس تاتی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مانا و مشابه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اراک مرکب از سه دهستان وفس، شراء، بزچلو، با 158 آبادی و 77هزار تن سکنه. مرکزبخش، کمیجان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بَ)
سودن چیزی را به چیزی تا پوست واگردد. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ پُ)
کرنلیوس. مورخ رومی است که در قرن اول میلادی میزیست و با سیسرون معاصر و مصاحب بود
فلاویوس ژولیوس. امپراطور روم شرقی (480- 474 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
خوشۀ گندم، (برهان) (آنندراج)، خوشۀ گندم یا جو، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف داس، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به داس شود
لغت نامه دهخدا
(وُ طُ)
جمع واژۀ وطیس. (اقرب الموارد). رجوع به وطیس شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ثمر و میوه. (برهان) ، سرو دشتی. وارس. (ناظم الاطباء). بار سرو کوهی. ابهل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت زدن زمین را به موزه و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) ، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی شکستن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس، یعنی پس از این و بعد از این. (برهان). بعد. (نصاب الصبیان). پس. (جهانگیری). پس و پستر و بعد. (غیاث) (شرفنامه) :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سپس که بخیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
بدانست کش بخت برگشت و روز
نخواهد شدن زین سپس دلفروز.
فردوسی.
ز یزدان بجستی مرا زآن سپس
ترا داد یزدان فریادرس.
فردوسی.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده وخاک دو کف پایت.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 166).
سپس باقر و سجاد روم در ره دین
تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند.
ناصرخسرو.
سپس دیو به بیراه چنین چند روی
جز که بی راه ندانی نرود دیو رجیم.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 300).
تا به پیش و سپس زین براقش ماند
اول و آخر هر ماه از آن گیردخم.
سوزنی.
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است.
خاقانی.
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زآنکه بر روی زمین جستیم نیست.
خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 747).
رونق سامانیان زآن سپس روی در نقصان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.
کمال الدین اسماعیل.
برو زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
چرب زبانی و فریب دادن و فروتنی کردن و بزبان خوش مردم را فریفتن باشد، (برهان)، تملق:
بتدبیر شاید جهان خورد و پوس
چو دستی نشاید گزیدن ببوس،
سعدی (بوستان)،
این شاهد محتاج بتأیید است چه در بعض نسخ بوستان این کلمه لوس آمده است با لام بجای پ و گفته اند پوسانه نیز بهمین معنی است (؟)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقس
تصویر وقس
پوشال ریزه هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپس
تصویر واپس
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
بعد، پس، بعد از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زپس
تصویر زپس
از عقب، ز پی، در پی، من بعد، موخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رپس
تصویر رپس
فرانسوی ناژک از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورس
تصویر ورس
((و ر))
طنابی که از خوشه های خشکیده برنج باشد، ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورس
تصویر ورس
((وَ))
مهار شتر، چوبی که در بینی شتر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپس
تصویر واپس
((پَ))
عقب، دنبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپس
تصویر سپس
((س پَ))
پس، بعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویس
تصویر ویس
طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره