جدول جو
جدول جو

معنی ونیز - جستجوی لغت در جدول جو

ونیز
(وِ)
وندیک. بندقیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است در ایتالیا که در میان قسمت کم عمق دریای آدریاتیک و بر روی چندین جزیره کوچک مجتمع بنیان نهاده شده است که خلیج ونیز را نیز تشکیل میدهد. این شهر در حدود 323000 تن سکنه دارد. در این شهر صنایع ظریف زرگری و جواهرسازی و همچنین صنایع کشتی سازی و آهن و پولاد رواج دارد. میدان و کلیسای معروف سن مارک، قصرهای رؤسای جمهوری و نود کلیسا و پل ریالتو و پل سوپیر و برج ساعت از آثار باستانی این شهر است. موزۀ این شهر غنی و شایان توجه است. ونیز از دوران قرون وسطی مرکز جمهوری اشرافی و سعادتمند و در حال ترقی بود و در تحت حکومت رؤسای جمهور خود قدرت خود را بر قسمتی از لومباردی ودالماسی و آلبانی و موره و مقدونیه و قسمت های شرقی بحر ابیض وسعت داد. از قرن پانزدهم میلادی به بعد ونیزبه صورت مرکز پرجنب وجوش هنر موسیقی و نقاشی درآمد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وناز
تصویر وناز
(دخترانه)
با وقار (نگارش کردی: وهناز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنیز
تصویر دنیز
(دخترانه)
دریا، دریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هنیز
تصویر هنیز
املای دیگر واژۀ هنوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، غرمج، بوغنج، کرنج، کبودان، سنیز، سیاه تخمه، سیسارون، سنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنیز
تصویر سنیز
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، کرنج، سیسارون، شونیز، سیاه تخمه، سنز، غرمج، بوغنج، کبودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
نیز، ایضاً، برای مثال نه آن زاین بیازرد روزی بنیز / نه این را از آن اندهی بود نیز (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)، هرگز، برای مثال خوی تو با خوی من بنیز نسازد / سنگ دلی خوی توست و مهر مرا خوی (خسروی - لغت نامه - بنیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وریز
تصویر وریز
صمغ، نوعی صمغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
خدمتکار زن، مقابل غلام، خدمتکار زنی که او را خریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
آفت رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دچارشده به داهیه و سختی. (از اقرب الموارد). عنوز. رجوع به عنوز شود، بدبخت و بی طالع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تریدی که از نان فطیر ساخته میشود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نام قریه ای است در دو فرسنگی میانه جنوب و مشرق بشکان از ناحیه بلوک دشتی. (فارسنامۀ ناصری ص 213)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دیگر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز.
شاکر بخاری.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
ابوشکور.
نباشد کسی را پس از من بنیز
بدین گونه اندر جهان چارچیز.
فردوسی.
اگر بازآیدم دلبر نیندیشم بنیز از دل
اگر بازآیدم جانان نیندیشم بنیز از جان.
قطران.
در مدح ناکسان نکنم کهنه تن بنیز
زآن پاک نایدم که شود کهنه پیرهن.
ازرقی.
آرزو بیش از این بنیز مخواه
کآنچه یزدان نهاده بود رسید.
محمد بن نصیر.
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
حبهالخضراء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به ون و وندانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
بن و بیخ خوشۀ خرما و رطب. (برهان) (ناظم الاطباء). کاناز. کناز. کنز. بن و بیخ خوشۀ خرما. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ژوبین، و آن نیزۀ کوچکی بود که سر آن دو شاخ دارد، (آنندراج)، نیزۀ کوتاه و ژوبین، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
گورستانی است به بغداد، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سیاه دانه را گویند و به عربی حبهالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند، (برهان)، مرادف شنیز و شونیز معرب آن، (رشیدی)، سیه دانه، (دهار)، حبهالسوداء، (قاموس)، تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند، (غیاث اللغات)، سیاه دانه، حبهالسودا و آن تخمی است که بر روی نان پاشند، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، لغتی در شنیز، (منتهی الارب)، سیاه تخمه، نان خواه، شنیز، سویداء، بوغنج، شونوز، شینیز، شهنیز، حبهالمبارکه، و بنا بر قول دینوری اصل کلمه فارسی است، (یادداشت مؤلف)، بزغنج، (نزههالقلوب)، شنبیذ، شویز، شونانا، کالنجی، قالیز، سیاهدانه، (از ترجمه صیدنۀ بیرونی)، شنیز است وحب السوداء گویند و به پارسی شونیز و شنیز گویند، (از اختیارات بدیعی)، شونز، شنز، شینیز، سنیز، معرب آن شؤنیز، شونیز یا سیاه دانه از تیره آلاله ها و شمارۀ گلبرگهای آن از پنج تا هشت است و دانه های سیاه رنگ آن در برگه های وسط گل قرار گرفته و بوی مخصوصی دارد، (حاشیۀ برهان چ معین از گل گلاب ص 200) :
بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم ز انقاس قرمیزا،
بهرامی سرخسی،
رجوع به شینیز و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 225 و گیاه شناسی گل گلاب ص 200 و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود،
شومیز، شومز، زمین شیارکرده، (برهان)، شومیز، (جهانگیری)، رجوع به شومیزشود، برزیگر و زراعت کننده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
یک سبد از دوسر. (ناظم الاطباء). سبدی از جو دوسر یا جو صحرایی. (از اشتینگاس) ، نام وزنه ای. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
هرگز حاشا، زود بشتاب، نیز ایضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
پرستار و خدمتکار زنان باشد، خادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه که بر روی خمیر نان می پاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنیز
تصویر گنیز
پرخور و شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ درخت انب است. توضیح بنظرمی آید انب محرف و تغییریافته کلمه نب نب باشد که یکی از گونه های اقاقیا است
فرهنگ لغت هوشیار
هوز، نیز همچنین بعلاوه: فاما سکنگبین بناشتابه بود وسکنگبین مربردسینه را نشاید وهنیز گفته اند که معده را ضعیف کند. توضیح از جمله مغیرات هنیز بمعنی هنوز... شاعر دری گوی باید که درین ابواب تقلید قدما نکند و در آنچ گوید از جاده دری مشهور متداول عدول جایز نشمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیز
تصویر وجیز
کوتاه و مختصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیز
تصویر منیز
من نیز، من هم: (چون ابراهیم آن سخن بشنید گفت: یارب اگر منیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد مرا نیز زندگانی مده،) (تفسیر طبری 171: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
((کَ))
برده زن، خدمتکار زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیز
تصویر وجیز
((وَ))
مختصر، کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
((بِ))
هرگز، حاشا، زود، به شتاب، ایضاً، نیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنیز
تصویر هنیز
((هَ))
هنوز، نیز، هم چنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویز
تصویر نویز
((نُ یْ))
صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
برده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وریز
تصویر وریز
اکاسیا
فرهنگ واژه فارسی سره