جدول جو
جدول جو

معنی ونکول - جستجوی لغت در جدول جو

ونکول
(وَ)
درکارو ضروری و مایحتاج. (برهان). کار لازم. امر ضروری
لغت نامه دهخدا
ونکول
کار لازم امر ضروری
تصویری از ونکول
تصویر ونکول
فرهنگ لغت هوشیار
ونکول
((وَ))
کار لازم، امر ضروری
تصویری از ونکول
تصویر ونکول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکول
تصویر نکول
خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله، برگشتن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، ترسیدن و رو بر گرداندن از دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
چابک و چالاک، کاری، حریص در کار
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
کار خود به دیگری واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کار خود به دیگری سپردن و به آن اکتفاء کردن. (اقرب الموارد). کار خود به دیگری سپردن، سست گردیدن دابه. (منتهی الارب). سست گردیدن ستور. (آنندراج) : وکلت الدابه، فترت فی السیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روغن یا آبی که در آن دواهائی بجوشانند و پس از سرد شدن بر عضو ریزند کم کم. (از بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
مرد جلد و چابک و مجرب درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکول
تصویر نکول
باز ایستادن از سوگند و امتناع کردن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدونکول
تصویر پدونکول
فرانسوی پایک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
((وَ یا وِ))
مرد جلد و چابک و مجرب در کارها، بشکول، بژکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکول
تصویر نکول
((نُ))
برگردیدن و روگرداندن از چیزی، ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن، خودداری کردن از پرداخت وجه حواله، برات و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
استنکاف، اعراض، انکار، تخطی، خودداری، رد، نقض، واخواهی
متضاد: قبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد