جدول جو
جدول جو

معنی ولوالی - جستجوی لغت در جدول جو

ولوالی
(وَلْ)
به لغت اهل سمرقند رودۀ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان) (آنندراج). جرغند. جگرآگند. عصیب. نقانق. نکانه
لغت نامه دهخدا
ولوالی
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوال
تصویر ولوال
بانگ و فریاد کردن به گریه و زاریبرای مثال ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
(وَلْ وا لِ)
منسوب به ولوالج. از مردم ولوالج
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وا لِ)
ابوعبدالله محمد بن صالح. از شاعران دورۀ سامانی است. او راست:
جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگر
لشکر زنگ همی غارت بغداد کند
وآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی
به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
(ازلباب الالباب).
هدایت او را نوایحی نوشته است اما نسبت نوایحی شناخته نشد
لغت نامه دهخدا
(وَ پِ)
شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان. (معجم البلدان). شهری است خرم به خراسان و قصبۀ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده. (حدود العالم) :
گه به ولوالجم ولایت خویش
گه به وخش و به کیج و ختلانم.
روحی ولوالجی.
تو را شیر خواندم همی تا بکشتی
به یک زخم شیری به ولوالج اندر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
قسمی از عود بخور است
لغت نامه دهخدا
(وَلْ)
شدت اندوه. (منتهی الارب) ، جغد نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ بَ)
بانگ و فریاد کردن زن، به ویل دعا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وطواطی
تصویر وطواطی
وطواطی در فارسی پرگوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوالی
تصویر مالوالی
مارمولک باغی که آنرا سام ابرص نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیو کامه، دو دل، تن چیناک کسی که دارای وسواساست مردد دو دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه پنبه یی سفید آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه و دیگر جامه ها سازند چلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلواتی
تصویر صلواتی
ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
((مُ تَ))
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وطواطی
تصویر وطواطی
((وَ))
مرد پرحرف، پرگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
((وَ))
کسی که دارای وسواس است، مردد، دو دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
Finicky, Fussy, Obsessive, Obsessively, Scrupulous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
Consecutive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
exigente, obsessivo, obsessivamente, escrupuloso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
quisquilloso, obsesivo, obsesivamente, escrupuloso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
aufeinanderfolgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
kolejny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
wybredny, obsesyjny, obsesyjnie, skrupulatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
последовательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وسواسی
تصویر وسواسی
привередливый , привередливый , навязчивый , навязчиво , скрупулезный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
послідовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی