- ولج
- بلدرچین کرک: (پخته بسی مرغ بهر گونه طرز ازولج و تیهو و دارج و چرز) (امیرخسرو)
معنی ولج - جستجوی لغت در جدول جو
- ولج
- ورتیج،
برای مثال پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو - لغتنامه - ولج)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدر امکد خانه جانوران در سوراخ های پای درختان، خانه زیر زمینی زیرزمین
کنام تولگاه
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
نقره خالص
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پدر و مادر، کفیل، دوست، یار نیکان، بالاترین مقام در دین اسلام پس از پیامبر (ص)، لقب علی (ع)، از نامهای خداوند
هجا، حرف
مرد خنده رو
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
دیرگاه واپسین پاس شب
سرپرست
لیز لغزان
برف
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
سرگردانی از عشق، شیفتگی
داخل شدن، درآمدن در جایی
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد
رها، آزاد، پاشیده، ازهم پاشیده، پراکنده
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
محبت، دوستی، قرابت، خویشی، یاری، ملک، پادشاهی
کوچکترین جزء زبان که باعث تمایز معنی می شود، کلمه، دعایی که زردشتیان در سر خوان طعام می خوانند، زمزمه
فرزند، پسر یا دختر هر مرد یا زنی نسبت به خود او، بچه
پدر و مادر یا کفیل شخص
در فقه و حقوق آنکه اختیار کسی در دست اوست
آنکه پس از پیامبر بالاترین مقام را دارد
دوست
در تصوف بندۀ مقرب درگاه خدا
لکنبرای مثال خال سرسبز تو خوش دانۀ عیشی ست ولی / برکنار چمنش وه که چه دامی داری (حافظ - ۸۹۴)
ولی دم: در فقه خویشاوند نزدیک مقتول که برای گرفتن انتقام یا دریافت خون بها اقدام کند
در فقه و حقوق آنکه اختیار کسی در دست اوست
آنکه پس از پیامبر بالاترین مقام را دارد
دوست
در تصوف بندۀ مقرب درگاه خدا
لکن
ولی دم: در فقه خویشاوند نزدیک مقتول که برای گرفتن انتقام یا دریافت خون بها اقدام کند
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، مرگو، چکوک، چغک، مرکو، چتوک، بنجشک، عصفور برای مثال شکار باز، خرچال و کلنگ است / شکار واشه، ونج است و کبوتر (عنصری - ۳۳۲)
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
کری کر شدن، دشمنی با خدا