جدول جو
جدول جو

معنی ولج - جستجوی لغت در جدول جو

ولج
ورتیج، برای مثال پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو - لغتنامه - ولج)
تصویری از ولج
تصویر ولج
فرهنگ فارسی عمید
ولج
(وُ لُ)
جمع واژۀ ولاج. (اقرب الموارد). کرانها. (منتهی الارب) (آنندراج). نواحی. (اقرب الموارد) ، کوهها. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوچه ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کفلیزهای انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج). مغارف العسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ولج
(وَ لَ)
راه ریگستان. (منتهی الارب). راه در رمل. (اقرب الموارد). راه در ریگ. (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ ولجه، به معنی سمج کوه و خم وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
ولج
(وَ / وِ / وَ لَ)
پرنده ای است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین و به هندی بودنه، و این همان مرغی است که صاحب جهانگیری وشم خوانده است. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). کرک. ولچ:
جوزه را ماند اگر جوزه بود در ته زین
ولج را ماند اگر ولج بود آخورزاد.
مظهری (از انجمن آرا).
پخته بسی ورغ به صد گونه طرز
از ولج و تیهو و دراج و چرز.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ولج
بلدرچین کرک: (پخته بسی مرغ بهر گونه طرز ازولج و تیهو و دارج و چرز) (امیرخسرو)
تصویری از ولج
تصویر ولج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولا
تصویر ولا
(پسرانه)
دوستی، محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلج
تصویر غلج
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودج
تصویر ودج
شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولع
تصویر ولع
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ لَ)
سیم (و صواب به صاد مهمله است). (منتهی الارب). اسم عربی فضه است (افصح به صاد مهمله است). (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
جمع واژۀ ولجه. (اقرب الموارد). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
سمج. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه زیرزمینی. (ناظم الاطباء) ، خانه وحوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرمابه، ج، دوالج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جایی که در آن چیزی درج می شود و درمی آید و فراهم می گردد. ج، موالج. (ناظم الاطباء) ، مدخل. ج، موالج. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهَْ هَُ)
داخل شدن. (از اقرب الموارد). درآمدن. دخول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
درشونده تر: اولج من ریح. اولج من زج ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / اَلِ)
خوشۀ کوچک از انگور. (ناظم الاطباء) ، نابینایان. (ترجمان القرآن).
- اولوالطریق، رهبانان و قسیسان و پیشوایان مذهب. (آنندراج).
- اولوالعزم، صاحبان عزم. خداوندان صبر. (ترجمان القرآن جرجانی) :
در آنروز کز فضل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
- ، اولوالعزم از پیغمبران آنانکه بر امور عهدکردۀ خود و سپردۀ خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند. بعضی گفته اند پیغمبران اولوالعزم، نوح و ابراهیم و موسی و محمد صلوات الله علیهم اند و برخی نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و داود وعیسی را گفته اند و نیز در زمخشری اولوالعزم به معنی صاحبان کوشش وثبات و عزم آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج).
- اولوالقربی، خویشان نزدیک. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل بن علی).
- اولوالنهی، اولوالالباب. صاحبان خرد. خردمندان. ذوی العقول. رجوع به اولوالالباب شود
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ جَ)
بسیار درآینده: فلان خرجه ولجه، یعنی کثیرالخروج و کثیرالولوج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ جَ)
سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است. (منتهی الارب). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد) ، خم وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جای ولوج. (اقرب الموارد). ج، ولج، اولاج (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ولجات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
جای باش وحوش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خانه ای که بسازند از شاخ درخت. (از مهذب الاسماء). یقال: دخل الظبی فی التولج. (اقرب الموارد). گفته اند: ’تا’ مبدل ’واو’ است و اصل آن وولج (فوعل) است نه تفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلج
تصویر سلج
بخشش، فرو بردن نواله هراشه گیاهی است هراش آور (هراش قی)
فرهنگ لغت هوشیار
بدر امکد خانه جانوران در سوراخ های پای درختان، خانه زیر زمینی زیرزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلج
تصویر زلج
لیز لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلج
تصویر آلج
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولج
تصویر تولج
کنام تولگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واج
تصویر واج
هجا، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره