اوقیه. هفت مثقال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وزنی از اوزان قدیمه معادل چهل درهم. جوهری گوید در گذشته چنین بود. (منتهی الارب). اوقیه هفت مثقال و چهل درهم است و نزد ما شصت وشش درهم و دوسوم درهم است. (از اقرب الموارد). نام وزن مقرری، و آن چهل درم باشد. (غیاث اللغات). لغتی است در اوقیه، و ضبط آن به ضم واو است اگرچه مردم آن را به فتح تلفظ کنند، و این نیز لغتی است که بعضی حکایت کرده اند و جمع آن وقی ّ و وقایا است مثل عطیه و عطایا. (اقرب الموارد از مصباح)
اوقیه. هفت مثقال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وزنی از اوزان قدیمه معادل چهل درهم. جوهری گوید در گذشته چنین بود. (منتهی الارب). اوقیه هفت مثقال و چهل درهم است و نزد ما شصت وشش درهم و دوسوم درهم است. (از اقرب الموارد). نام وزن مقرری، و آن چهل درم باشد. (غیاث اللغات). لغتی است در اوقیه، و ضبط آن به ضم واو است اگرچه مردم آن را به فتح تلفظ کنند، و این نیز لغتی است که بعضی حکایت کرده اند و جمع آن وُقی ّ و وَقایا است مثل عطیه و عطایا. (اقرب الموارد از مصباح)
رجل وقیح،الوجه) سخت روی یا کم شرم. (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوخ روی. (تاج المصادر بیهقی) : هست چون قمری طناز و وقیح هست چون طوطی غماز و نمیم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 658). آن خدایی که تو را بدبخت کرد روی زشتت را وقیح و سخت کرد. مولوی. گر فسونی یاد داری از مسیح کو لب و دندان عیسی ای وقیح. مولوی
رجل وقیح،الوجه) سخت روی یا کم شرم. (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوخ روی. (تاج المصادر بیهقی) : هست چون قمری طناز و وقیح هست چون طوطی غماز و نمیم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 658). آن خدایی که تو را بدبخت کرد روی زشتت را وقیح و سخت کرد. مولوی. گر فسونی یاد داری از مسیح کو لب و دندان عیسی ای وقیح. مولوی
استخوان شکستۀ شکافته همچو خجکهای چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی، و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). وقیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسفندی بسیار. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - فقیر وقیر، تشبیه است به گوسفندان ریزه، یا اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج). اتباع است. (مهذب الاسماء). ، خوار و ذلیل و پست، گروه از مردم و غیر مردم، رجل وقیر، با شکستگی در استخوان، ای به وقره فی عظمه، ای هزمه. (از اقرب الموارد)
استخوان شکستۀ شکافته همچو خجکهای چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی، و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). وقیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسفندی بسیار. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - فقیر وقیر، تشبیه است به گوسفندان ریزه، یا اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج). اتباع است. (مهذب الاسماء). ، خوار و ذلیل و پست، گروه از مردم و غیر مردم، رجل وقیر، با شکستگی در استخوان، ای به وقره فی عظمه، ای هزمه. (از اقرب الموارد)
کارد و شمشیر تیزکرده به سنگ فسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : سکین وقیع، کاردی تیز. (مهذب الاسماء) ، سوهان و سم تنک و تیز شده از سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، بلند و رفیع (مأخوذ از وقع که به معنی جای بلند و سر کوه است). (غیاث اللغات) (آنندراج) ، جای سخت که آب در آن نفوذ نکند. ج، وقع. (اقرب الموارد)
کارد و شمشیر تیزکرده به سنگ فسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : سکین وقیع، کاردی تیز. (مهذب الاسماء) ، سوهان و سم تنک و تیز شده از سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، بلند و رفیع (مأخوذ از وقع که به معنی جای بلند و سر کوه است). (غیاث اللغات) (آنندراج) ، جای سخت که آب در آن نفوذ نکند. ج، وُقُع. (اقرب الموارد)
آنکه خواب نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذان شود
آنکه خواب نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذان شود