جدول جو
جدول جو

معنی وقله - جستجوی لغت در جدول جو

وقله
(وَ قَ لَ)
وقلهالرأس، مرد نیک خردسر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وقله
(وَ لَ)
خستۀ مقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، وقول. (منتهی الارب) (آنندراج). وقل، یکی. (اقرب الموارد). رجوع به وقل شود.
- رجل وقلهالرأس، یعنی مردی دارای سری بسیار کوچک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واله
تصویر واله
(دخترانه)
عاشق بی قرار، شیفته و مفتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقله
تصویر نقله
ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقله
تصویر مقله
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقله
تصویر بقله
مؤنث واژۀ بقل، سبزی، تره بار، دانه، میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویله
تصویر ویله
بلیه، گرفتاری و سختی، فضیحت، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واله
تصویر واله
سراب
وال، نوعی پارچۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویله
تصویر ویله
شور و غوغا، فریاد، بانگ بلند، برای مثال چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گفتی بدرّید دشت نبرد (فردوسی - ۴/۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقعه
تصویر وقعه
واقعه، حادثه، کارزار، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واله
تصویر واله
شیفته، عاشق، بی قرار از عشق، سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج و گنگ، مستهام، هامی، خلاوه، گیج و ویج، کالیوه، کالیو، آسمند، پکر، کالیوه رنگ، گیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
فاصلۀ زمانی کوتاه، درنگ، ایست، کنایه از نقصان، رکود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله»
فرهنگ فارسی عمید
(رُ عُ)
بالا رفتن بر کوه. (از اقرب الموارد). بالا رفتن و برآمدن بر کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دْ دُ)
بردبار شدن و صاحب حلم شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
از ’زق ل’، فروهشتن بر هر دو طرف عمامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرفتن چیزی را و خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) ، برآمدن خایه های کسی و فروهشته بر پشت رانها افتادن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
نام شاعری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
سرنرۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُلْ لَ / لِ)
دوسبو. دومشک. قلتین. مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است. (از یادداشت مؤلف). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث). در حدیث آمده: اذا بلغ الماء قدر قلتین لم یحمل خبثاً، شافعیان به این حدیث بسیار استناد کنند. (فرهنگ فارسی معین) :
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته.
خاقانی.
اعظم سپهبدا در تو قبلۀ یکی است
عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت.
خاقانی.
تو دوقله نیستی یک قله ای
غافل از قصۀ عذاب ظله ای.
مولوی.
رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ)
کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ لَ)
فرس توقله، اسب نیکو برآینده بر کوه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درخت صمغ عربی که بنام اقاقیا نیز خوانده می شود (و آن غیر از اقاقیای معمولی است)، پرگوی گزافگوی پارسی است غوله وام گفتار او (خدای) تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقله
تصویر عقله
ستور بند، نهال نهاله (قلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقله
تصویر رقله
خرما بن بلند کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقله
تصویر ثقله
رخت، کالا، پینکی پیش درآمد خواب، سنگینی خوراک، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقله
تصویر دقله
گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
پیر و ضعیف و عاجز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبله
تصویر وبله
دشواری سختی، سنگینی، ناگواری خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
((حَ قَ لَ یا حُ قَ لِ))
لا حول و لا قوه الا بالله گفتن
فرهنگ فارسی معین