جدول جو
جدول جو

معنی وقل - جستجوی لغت در جدول جو

وقل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
نوعی درخت خرمای هندی
تصویری از وقل
تصویر وقل
فرهنگ فارسی عمید
وقل
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
تصویری از وقل
تصویر وقل
فرهنگ فارسی عمید
وقل
(وُ)
بر وزن و معنی مقل است، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق. بخور آن بواسیر را نافع است. (برهان). رجوع به وقل و مقل شود
لغت نامه دهخدا
وقل
(وَ قِ / قُ)
فرس وقل، اسب نیکو برآینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وقل
گل گل خشل (مقل) از گیاهان مخ باد بزنی کویک باد بزنی از گیاهان ته شاخه: بر درخت، سنگریزه مقل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر، اندک تر، کمترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
برکوه برآینده تر: هو اوقل من غفر، او از بزغالۀ کوهی بر کوه بهتر بالا میرود. (ناظم الاطباء) : اوقل من وغل. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
ابن عوف بن عمرو خزرجی. از طایفۀ ازد از قحطان و جد جاهلیت است. عباده بن صامت از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 798)
نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
مذکر حجل. (اقرب الموارد). کبک نر، سنگخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
دوحصه کردن و دوبخش کردن، جنس بلغورکرده، چه قل معرب کل است که حصه و پاره باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر کوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برشدن بز کوهی، بر کوه. (زوزنی). بر کوه برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ومن المجاز: توقل فی مصاعد الشرق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
تیر کشتی، نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
خستۀ مقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، وقول. (منتهی الارب) (آنندراج). وقل، یکی. (اقرب الموارد). رجوع به وقل شود.
- رجل وقلهالرأس، یعنی مردی دارای سری بسیار کوچک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ لَ)
وقلهالرأس، مرد نیک خردسر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوقل
تصویر قوقل
کبک نر، سنگخوار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقل
تصویر توقل
بر کوه بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقل
تصویر حوقل
مرد کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گران شدن، آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقل
تصویر دوقل
پارسی تازی گشته دکل دکل کشتی فرسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقل
تصویر صقل
روشنگری، زدودن کارد و شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
بسنجیدن دینار را، گاییدن زن را، گرفتن و بالا بردن سنجیدن وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقل
تصویر بقل
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
کشت، کشت سبز، کشت نو رسته، زمین آماده کشت کشتگاه کجاوه، شکم پیچ از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر و اندکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل
تصویر عقل
خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وصل
تصویر وصل
پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقت
تصویر وقت
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقف
تصویر وقف
ورستاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
از خاندان های روستای دیلار کلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی