جدول جو
جدول جو

معنی وقد - جستجوی لغت در جدول جو

وقد(قُ)
افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقد
تصویر نقد
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقد
تصویر موقد
برافروخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
قلاده، گلوبند، گردن بند
عقد ثریا: در علم نجوم چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن بندی را تشکیل داده، پروین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقت
تصویر وقت
مقداری از زمان، هنگام، گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقد
تصویر حقد
خشم و دشمنی نسبت به کسی، کینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، املای دیگر واژۀ ولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقع
تصویر وقع
اهمیت، قدر، منزلت، برای مثال هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقل
تصویر وقل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
نوعی درخت خرمای هندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقد
تصویر فقد
گم کردن، از دست دادن، فقدان، نبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
عقده ها، گره ها، جمع واژۀ عقده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقد
تصویر توقد
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، گر زدن، گر کشیدن، اشتعال، التهاب، ضرام، اضطرام، تلهّب، شعله زدن
درخشان شدن، آتش افروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقد
تصویر موقد
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقل
تصویر وقل
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولد
تصویر ولد
فرزند، پسر یا دختر هر مرد یا زنی نسبت به خود او، بچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقدت
تصویر وقدت
سخت ترین گرما، سخت ترین گرمای تابستان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
افروزندۀ آتش. (ناظم الاطباء). آتش افروز. شعله افروز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
جای افروختن. (منتهی الارب) (آنندراج). جای افروختن آتش. ج، مواقید. (ناظم الاطباء). وجاق. اجاق. ج، مواقد. (از المنجد) ، چیزی است مانند تنور ارباب صنعت کیمیا را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْقَ)
نعت مفعولی از مصدر توقید. برافروخته. برافروخته شده:
در شرر خشم او بسوزد یاقوت
گرش نسوزد شرار نار موقد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نی)
افروخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). افروخته شدن آتش. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). آتش افروختن و افروخته شدن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. تلألؤ ستاره و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقد
تصویر رقد
خفتن، سرد بازاری، فرناسیدن (غفلت کردن)، پذیرایی نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقد
تصویر حقد
غضب ثابت، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقد
تصویر موقد
آتش افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقد
تصویر توقد
افروخته شدن، شعله ور شدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقد
تصویر موقد
((مَ یا مُ قِ))
جای افروختن آتش، جمع مواقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقد
تصویر موقد
((مُ وَ قَّ))
برافروخته، مشتعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقد
تصویر توقد
((تَ وَ قُّ))
برافروختن، شعله ور شدن آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقده
تصویر وقده
((وَ دَ))
گرمای سخت، حرارت سوزان، یک باره شعله ور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقت
تصویر وقت
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقد
تصویر عقد
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وقف
تصویر وقف
ورستاد
فرهنگ واژه فارسی سره