نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)، {{اسم مصدر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی، {{اسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان: ای به کس خویش بر نورده نهاده وآن همه داده به مویه و به وقایه. رودکی. و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب: ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه از شرم به رخسار فروهشت وقایه. منوچهری. شدبه دادن شتاب ساقی گرم برگرفت از میان وقایۀ شرم. نظامی. رجوع به وقایت شود
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)، {{اِسمِ مَصدَر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی، {{اِسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان: ای به کس خویش بر نورده نهاده وآن همه داده به مویه و به وقایه. رودکی. و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب: ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه از شرم به رخسار فروهشت وقایه. منوچهری. شدبه دادن شتاب ساقی گرم برگرفت از میان وقایۀ شرم. نظامی. رجوع به وقایت شود
کون و است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دبر. (بحر الجواهر). است. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جان دانۀ کودک. (از منتهی الارب). آنجای از سر کودک که نرم و جنبان است. (ناظم الاطباء)
کون و اِست. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دبر. (بحر الجواهر). اِست. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جان دانۀ کودک. (از منتهی الارب). آنجای از سر کودک که نرم و جنبان است. (ناظم الاطباء)
آب که در آن چیزی تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن چیزی بخیسانند. (ناظم الاطباء). اسم است آب و امثال آن را که در آن چیزی بخیسانند. (از المنجد). اسم است آنچه را که در آن چیزی بخیسانند. (از اقرب الموارد)
آب که در آن چیزی تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن چیزی بخیسانند. (ناظم الاطباء). اسم است آب و امثال آن را که در آن چیزی بخیسانند. (از المنجد). اسم است آنچه را که در آن چیزی بخیسانند. (از اقرب الموارد)
ورع. وروع. وروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). بددل شدن. (تاج المصادر). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن. (المصادر زوزنی) ، سست و ضعیف گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وراع شود
ورع. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بددل و خرد و بی خیر و بی فایده گردیدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). بددل شدن. (تاج المصادر). بددل شدن و خرد شدن و حقیر شدن. (المصادر زوزنی) ، سست و ضعیف گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به وراع شود
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
رقاعت. گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن. (یادداشت مؤلف). کالیو شدن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن. شارح مقامات حریری گفته: رقاعه به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است. (از اقرب الموارد) ، اشتیاق جنگ و جدال داشتن، نقطه گذاشتن. (ناظم الاطباء)
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)