جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وقاع

وقاع

وقاع
در افتادن با یکدیگر، گادن گاییدن مجامعت کردن، مجامعت آمیزش
وقاع
فرهنگ لغت هوشیار

وقاع

وقاع
وقاعه. غیبت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل وقاع، مرد غیبت کننده مردم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

وقاع

وقاع
داغ که بر دو کرانۀ ران ستور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بقاع

بقاع
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
فرهنگ لغت هوشیار