جدول جو
جدول جو

معنی وفاقه - جستجوی لغت در جدول جو

وفاقه
(قَ)
سازوار آمدن. (المصادر زوزنی). موافقت و سازواری کردن. (آنندراج). رجوع به وفاق شود
لغت نامه دهخدا
وفاقه
سازواری کردن
تصویری از وفاقه
تصویر وفاقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاقه
تصویر فاقه
فقر، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افاقه
تصویر افاقه
بهبود یافتن، رو به تندرستی نهادن بیمار، اثر، نتیجۀ خوب، فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفاق
تصویر وفاق
با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد، سازگاری، سازواری
فرهنگ فارسی عمید
(وَ / وِ هََ)
روزمرۀ خادم کلیسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وفاهه به کسر واو، وظیفۀ وافه (خادم کلیسا) . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
گروه همسفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفقه و رفاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
وفد. وفود. افاده. به رسولی آمدن نزد کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک سلطان شدن به رسولی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وفد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
وفر. وفور. فره. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وفر و وفور شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
استوار شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر). استوار گردیدن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، استوارکاری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ قَ)
کاغذتراشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کتاب نویسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حرفۀ وراق. (اقرب الموارد). کراسه نویسی. (السامی فی الاسامی). رجوع به وراقت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همراهی کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رفیق گشتن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به رفاقت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’افاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد:
لبیک علی النعمان شرب وقینه
و مختبطات کالسعالی أرامل
له الملک فی ضاحی معد و اسلمت
الیه العباد کلها ما یحاول.
وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید:
الا قل لدار بالافاقه: اسلمی
بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی.
و دیگری گوید:
و نحن رهنا بالافاقه عامراً
بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا قَ)
کون. (منتهی الارب). است. (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). و به شخص ضارط گویند کذبت عفاقتک. (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
سختگی جامه و سخت شدن آن، شوخ دیدگی و شوخ رویی. (منتهی الارب). سخت روی شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
فاقت. فقر و نیازمندی. از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. (از اقرب الموارد). درویشی. (منتهی الارب) :
ناقۀ همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشۀ چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
خاقانی.
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.
خاقانی.
داد بخششها و خلعت های خاص
آن عرب را کرد از فاقه خلاص.
مولوی.
طاقت بار فاقه ندارم. (گلستان).
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید.
(گلستان).
طایفه ای از درویشان از جور فاقه به جان آمده بودند و از درویشی به فغان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موت. فوت. رجوع به وفات شود
لغت نامه دهخدا
(قِهْ)
فرمانبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خادم کلیسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قیم البیعه. درست آن وافه است. (از اقرب الموارد). رجوع به وافه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وفاه
تصویر وفاه
وفات در فارسی مرگ مردن جان دادن جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
سازگاری، مهر، یگانگی سازواری کردن همراهی کردن، سازواری همراهی یکدلی مقابل نفاق: ... تا باشد که ببرکت این وفاق و اتفاق دام از جای بر گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقه
تصویر فاقه
لنگن، بیابان کوچک، شانه کوچک نیازمندی، فقر تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاده
تصویر وفاده
وفادت در فارسی فرستادگی، پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاقه
تصویر وثاقه
وثاقت در فارسی استواری، استوانی
فرهنگ لغت هوشیار
باز هوشی، بهبودی، بازارزانی، بازخردی، به خود آمدن بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاقه
تصویر رفاقه
همراهی کردن دمسازی همرایی گروه راهیان (راهی مسافر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاقه
تصویر افاقه
((اِ قِ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاقه
تصویر فاقه
((ق ِ))
فقر، تنگدستی، فاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفاق
تصویر وفاق
((و))
سازگاری کردن، همکاری کردن
فرهنگ فارسی معین
اثر، بهبود، تاثیر، گشایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارتباط، تناسب، توافق، ربط، سازواری، موافقت، هم آهنگی، همراهی، یکدلی، یکسانی
متضاد: نفاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فدرال
دیکشنری اردو به فارسی
اتّحادیه، فدراسیون
دیکشنری اردو به فارسی