- وغی
- وغا در فارسی پرخاش غوغا (این واژه پارسی است بنگرید به غوغا)، جنگ، وزوز آوای کبت و مگس کارزار جنگ. بانگ و خروش شور و غوغا، شور و غوغای جنگ (خصوصا)
معنی وغی - جستجوی لغت در جدول جو
- وغی ((وَ یا و))
- شور و غوغا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انبوه، فراوان، بسیار، برای مثال معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من از آن جعد وغیش است (رودکی - ۵۲۱) ، بیشه، نیستان
بیار فراوان (مال عمر باغ خانه ملک) : (معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من ازان جعد وغیش است) (رودکی)، پرپشت انبوه: (چو خط دست عطا بخش تو بزیبایی کدام جعد مسلسل کدام زلف و غیش ک)
بریان: برسنگ تفسان، شیر جوشان، آب گرم
و جز او و جز آن از دوستان و مال و جز آن عزیز باید داشت (کلیله و دمنه رویه 259)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پدر و مادر، کفیل، دوست، یار نیکان، بالاترین مقام در دین اسلام پس از پیامبر (ص)، لقب علی (ع)، از نامهای خداوند
طلبیدن، از حق برگشتن
سرپرست
بسیار باوفا، به سربرندۀ عهد و پیمان
خروش و غوغا، شور و غوغا در جنگ، جنگ
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود، آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود مثلاً وحی شیطان
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
نقش و نگار جامه، جامۀ نقش و نگاردار، پرند، جوهر شمشیر، دیبا و اطلس، پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین، برای مثال درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی (فرخی - ۴۰۳)
پدر و مادر یا کفیل شخص
در فقه و حقوق آنکه اختیار کسی در دست اوست
آنکه پس از پیامبر بالاترین مقام را دارد
دوست
در تصوف بندۀ مقرب درگاه خدا
لکنبرای مثال خال سرسبز تو خوش دانۀ عیشی ست ولی / برکنار چمنش وه که چه دامی داری (حافظ - ۸۹۴)
ولی دم: در فقه خویشاوند نزدیک مقتول که برای گرفتن انتقام یا دریافت خون بها اقدام کند
در فقه و حقوق آنکه اختیار کسی در دست اوست
آنکه پس از پیامبر بالاترین مقام را دارد
دوست
در تصوف بندۀ مقرب درگاه خدا
لکن
ولی دم: در فقه خویشاوند نزدیک مقتول که برای گرفتن انتقام یا دریافت خون بها اقدام کند
ایجاد فساد کردن، بدکاری، ستم کردن، تعدی، سرکشی، نافرمانی، گردنکشی
برای بیان درد و رنج به کار می رود مثلاً وای، سرم درد می کند،
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال، برای مثال گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی (حافظ - ۹۷۸)
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال،
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
در گذشتن از اندازه، فزونی در گناه، خیزابگی خیزش آب، جوشیدن خون، آپخشی (طغیان آب)
بیراه، گمراه
گودی عمق: (جای کشت و درخت و مغی جویها) (التفهیم. 333)، گودال
وبا خیز، مرض خیز: (بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان اما سخت و بی است)
کلمه ایست دال بر: الف - تالم وافسوس واندوه افسوس، دریغ، ب - درد و بیماری دردا: یا برفلان. افسوس بر حال وی، (نوشته اند بر ایوان گنج بر جای بماند جاودان با حسرت و وای) (ویس و رامین)، فریاد ناله: (فغان ازین غراب بین و وای او که در نو افکندمان نوای او) (منوچهری) یا وای فلان. وای بر آن کس افسوس برحال وی: (رسول علیه السلام گفت ویل لمن قرا هذه الایه فمج بها وایی آن کس که این آیه بخواند و بیندازد آنرا) (چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پر وای او) (مثنوی) یا ای وای. ای افسوس، فسوسا، دریغا، (و اگه نیی که نفرین بر جان خویش کردی ای وای تو که کردی بر جان خویش نفرین) (ناصرخسرو)، د ردا خ
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
اشاره و پیغام نامه
منسوب به وز. یا غده وزی. غده چربی
مرپرحرف پرگوی. چیزی که پاسپردی آن آشکارباشد: (دراین باب رخصت یجوز للشاعر مالایجوز متمسکی قوی است و بهانه ضرورت شعر مستندی وطی
خوبروی
وصی در فارسی پتیمار جایستا اندرز بد خواستکرد اندرز دهنده، کسی که وصیت کند سفارش کننده، کسی که بوی وصیت شده سفارش شده، کسی که موافق سفارش و وصیت کسی پس از مرگ وی در امور و اموال وی دخالت و تصرف کند، لقب شیث بن آدم ع، لقب علی علیه السلام بن ابی طالب (که وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است) : از جانب حق در زمان حضرت نبی و وصی و زهرا وسبطین علیهم الصلوه والسلام هرپنج بوعده گاه عزم مباهله بیرون فرمودند)
نگار جامه، جامه نگارین نگارینه نقش و رنگار پارچه از هر رنگ، جوهر شمشیر
آفریده آفریدگان جهان مهمان، همسایه، گوشت فربه، آتشزنه مهمل دری دری وری واین دو کلمه باهم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است. یا دری وری گفتن، یاوه سرایی. خلق مخلوق آفریده
زمین بلند پشته وسپ (وفادار)، توختار (وفادار) بسربرنده عهد و پیمان: (نخست کسی که درسخن را در سلک نظم کشید آدم صفی و خلیفه وفی بود)