جدول جو
جدول جو

معنی وعر - جستجوی لغت در جدول جو

وعر
زمین سخت
تصویری از وعر
تصویر وعر
فرهنگ فارسی عمید
وعر
(قَ قَ تَ)
وعوره. وعاره. وعور. دشوار گردیدن جای، پر شدن سینۀ کسی از خشم و کینه. لغتی است در وعز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وعز شود
لغت نامه دهخدا
وعر
(وَ عِ)
دشوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشوار و صعب. (ناظم الاطباء) ، شعر معر وعر، موی کم ریخته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اوعار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
تصویری از وعر
تصویر وعر
فرهنگ لغت هوشیار
وعر
((وَ عَ))
زمین سخت و ناهموار
تصویری از وعر
تصویر وعر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وبر
تصویر وبر
پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعر
تصویر شعر
سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون، سرواد، کنایه از سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعر
تصویر سعر
نرخ هر چیز که فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعر
تصویر شعر
موی انسان یا حیوان، مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عور
تصویر عور
نابینا شدن از یک چشم، یک چشم شدن، یک چشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورع
تصویر ورع
دوری کردن از گناه، پرهیزکاری، پارسایی
در تصوف دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وار
تصویر وار
مثل، مانند، شبیه مثلاً مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار،
دارنده مثلاً امیدوار، سوگوار، لایق مثلاً شاهوار، پسوند متصل به واژه به معنای
به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند مثلاً شتروار، خروار، زمان، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
(شَ عَ)
وادیی است در بلاد عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت شدن راه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت گردیدن مکان. (از اقرب الموارد). دشوار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سختی نمودن در چیزی، دشوارکار گردیدن مرد، سرگشته و متحیر گردیدن در کلام. یقال: توعر فی الکلام، ای تحیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
دشوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ وعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طعر
تصویر طعر
گادن، وادار کردن به انجام دستور دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عور
تصویر عور
لخت و برهنه، عریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعر
تصویر صعر
کج گشتگی در رخسار و گردن از بیماری ها، خود فروشی خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعر
تصویر شعر
سخن منظوم که دارای وزن و قافیه باشد موی انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعر
تصویر سعر
نرخ هر چیز که فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعر
تصویر اوعر
جمع وعر، دشوارها توانمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعری
تصویر وعری
گران پیچیده: سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعر
تصویر فعر
زنبک آفریکایی پیلغوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعر
تصویر شعر
چامه، سروده
فرهنگ واژه فارسی سره