جدول جو
جدول جو

معنی وعث - جستجوی لغت در جدول جو

وعث
(وُ)
جمع واژۀ وعث. (اقرب الموارد). رجوع به وعث شود
لغت نامه دهخدا
وعث
(وَ عِ)
راه که به آسانی نتوان رفتن در وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). راه دشوارگذار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وعث
(قَ تَ)
شکسته گردیدن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشوارگذار گردیدن راه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وعث
(وُ عُ)
جمع واژۀ وعث. رجوع به وعث شود
لغت نامه دهخدا
وعث
استخوان شکسته، دشوار سخت، لاغری راه سخت گدار دشوار
تصویری از وعث
تصویر وعث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وعا
تصویر وعا
خنور، آوند، ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکندگی کار و خلل در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعد
تصویر وعد
نوید دادن، نوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعر
تصویر وعر
زمین سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعث
تصویر بعث
انگیختن، برانگیختن، به کاری وا داشتن، زنده کردن مردگان، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعثا
تصویر وعثا
مشقت، تعب، سختی سفر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ثَ)
زن فربه بسیارگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وعثاء. رجوع به وعثاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَعْ عَ)
راه دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعا
تصویر وعا
آوند (ظروف واوانی باشد و به عربی وعا گویند) ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ، ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعب
تصویر وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته: از وعدا نوید در برخی از واژه نامه ها این واژه (وعد) را برابر با درست پیمانی نیز دانسته اند که نارواست زیرا در تازی (وعد) به پیمانی گفته می شود که شکسته شود. نویددادن کسی را (درخیروشر هردواستعمال شو)، نوید دهی. یا درستی وعد. نیک عهدی درست پیمانی: (بروی خوب وخلق خوش... و علو همت و درستی و بمدد وفای عهد... ممتاز گردانیده است) یا وعدو و عید. نوید خیر و شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعر
تصویر وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی پا زن بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورث
تصویر ورث
رخن (ارث) مانداک در تداول اهالی لرستان سرو کوهی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعثا
تصویر وعثا
زخمت سفر مشقت مسافرت: (از وحشت راه وزحمت و عثاء سفر بپرسشی گرم از او زایل گردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکنده در هم ژولیده، پراکندگی در کار، ژولیده موی شدن ژولیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
فرستادن کسی را بتنهائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
((بَ))
برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعث
تصویر شعث
((شَ عِ))
ژولیده موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعل
تصویر وعل
((وَ))
بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
((وَ))
پند دادن، نصیحت کردن، سخنرانی درباره امور شرعی، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعر
تصویر وعر
((وَ عَ))
زمین سخت و ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعد
تصویر وعد
((وَ))
نوید، مژده، نوید دهی
فرهنگ فارسی معین