جدول جو
جدول جو

معنی وظر - جستجوی لغت در جدول جو

وظر
(قَت ت)
فربه گردیدن و پرگوشت شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وظر
(وَ ظِ)
پرگوشت فربه و آنکه ران و شکم وی پرگوشت باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزر
تصویر وزر
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وار
تصویر وار
مثل، مانند، شبیه مثلاً مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار،
دارنده مثلاً امیدوار، سوگوار، لایق مثلاً شاهوار، پسوند متصل به واژه به معنای
به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند مثلاً شتروار، خروار، زمان، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وچر
تصویر وچر
قضاوت، فتوی، دستور حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبر
تصویر وبر
پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویر
تصویر ویر
حافظه، برای مثال بپرسید نامش ز فرخ هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ویر (فردوسی - ۲/۱۶۱)
فهم، ادراک، هوش، برای مثال یکی تیزویری ست و بسیار دان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
بهره، برای مثال نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی - ۱/۲۲۹ حاشیه)
ویل، وای، ناله، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظر
تصویر نظر
عقیده، رای، نگاه کردن، نگریستن، دید، بینایی، فکر، اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
ترک استخوان، مغاک گودی، گرانی گوش سنگینی گوش، بردباری به گواژ این ها برابر های پارسی واژه (وقر) است. فارسی گویان (وقر) را برابر (وقار) به کار می برند بنگرید به وقار بارسنگین، ابر گرانبار بزرگوار جاافتاده: مرد -1 سنگین گردیدن گران گشتن، باوقاربودن، سنگینی گرانی، وقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعر
تصویر وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخر
تصویر وخر
اخرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وگر
تصویر وگر
واگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفر
تصویر وفر
توانگری، بی نیازی، همگانی، کالای فروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکر
تصویر وکر
آشیانه نشیم لانه آشیانه مرغ (در درخت کوه و جز آن)، جمع اوکار
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه سنگر، کوه بلند گناه، سنگینی، بار گران، پشتواره جامه، بزهمندی کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) -1 گناه کردن بزه مند گردیدن، گناه بزه، گرانی ثقل، بارگران، نکبت وبال، جمع اوزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطر
تصویر وطر
آرزو، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ببر جانور نرکی مانند گربه مگر خردتراز آن و آن رابه پارسی دامک گویند دامک ئنک کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وچر
تصویر وچر
فتوی - دستور حاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وار
تصویر وار
واره، وش، مانند، شبه، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
زه کمان، چله کمان، تار، ساز، در اصطلاح هندسه هر خطی که نقطه ای از دایره را به نقطه دیگر آن وصل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر
تصویر نظر
نگریستن، چشم انداختن درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظر
تصویر حظر
تحریم، حرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بظر
تصویر بظر
خروسه پاره گوشت زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظر
تصویر حظر
((حَ))
منع کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظر
تصویر نظر
((نَ ظَ))
نگاه کردن، نگریستن، به نظر آوردن، مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم، نگاه، نگرش، فکر، اندیشه، رأی، جهت، جنبه، وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وار
تصویر وار
مهر، محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وار
تصویر وار
نشانه دارندگی، عیالوار، به معنی نظیر و مانند، دیوانه وار، دفعه، مرتبه، به معنی بار، حمل، خروار، شتروار، دال بر لیاقت، شاهوار، گوشوار، آنچه مدت معین ظاهر شود، هفته وار (مجله هفتگی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزر
تصویر وزر
((وَ زَ))
پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزر
تصویر وزر
((وِ))
بزه، گناه، سنگینی، بار گران، جمع اوزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظر
تصویر نظر
دیدگاه، نگر، نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویر
تصویر ویر
حافظه
فرهنگ واژه فارسی سره