به سرعت جنبانیدن پرنده دمغزه را. (از منتهی الارب) : عظب الطائر، آن پرنده ’زمکاء’ و دم خود را بسرعت حرکت داد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن کسی را و شکیب کردن. عظوب. و رجوع به عظوب شود، قیام نمودن بر مال خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خشک گردیدن جلد. (از منتهی الارب) : عظب جلده، پوست او خشک گردید. (از اقرب الموارد) ، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) : عظبت یده، دست او از کار کردن درشت شد. (از اقرب الموارد)
به سرعت جنبانیدن پرنده دمغزه را. (از منتهی الارب) : عظب الطائر، آن پرنده ’زمکاء’ و دم خود را بسرعت حرکت داد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن کسی را و شکیب کردن. عُظوب. و رجوع به عظوب شود، قیام نمودن بر مال خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خشک گردیدن جلد. (از منتهی الارب) : عظب جلده، پوست او خشک گردید. (از اقرب الموارد) ، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) : عظبت یده، دست او از کار کردن درشت شد. (از اقرب الموارد)
به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست. (قاموس کتاب مقدس). کدست و وژه. (ناظم الاطباء). فاصله ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. (ناظم الاطباء) : تو بدین کوتهی و مختصری اینهمه کبر و نازبوالعجبی است یک وجب نیستی و پنداری کز سرت تا به آسمان وجبی است. جمال الدین عبدالرزاق. - وجب کردن، اندازه گرفتن با وجب. وژیدن. (ناظم الاطباء). - امثال: آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد
به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست. (قاموس کتاب مقدس). کدست و وژه. (ناظم الاطباء). فاصله ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. (ناظم الاطباء) : تو بدین کوتهی و مختصری اینهمه کبر و نازبوالعجبی است یک وجب نیستی و پنداری کز سرت تا به آسمان وجبی است. جمال الدین عبدالرزاق. - وجب کردن، اندازه گرفتن با وجب. وژیدن. (ناظم الاطباء). - امثال: آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد
وای. کلمه تحقیر است یا کلمه وعید مثل ویل، و یقال: ویبک ’بالنصب’ و ویب لک و ویب لزید ’بالرفع’ و ویباً له و ویب غیره ’بالجر’ و ویب زید ’بالنصب و الجر’ و ویب فلان ’بکسر الباء و رفع فلان’ عن ابن الاعرابی. اما رفع با لام بنابر اینکه مبتدا باشد بهتر است از نصب و نصب با اضافه بهتر است از رفع و معنی همه این است که خداوند ویل را ملازم او گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عجب. (ناظم الاطباء) : ویباً لهذا، ای عجباً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
وای. کلمه تحقیر است یا کلمه وعید مثل ویل، و یقال: ویبک ’بالنصب’ و ویب لک و ویب لزید ’بالرفع’ و ویباً له و ویب غیره ’بالجر’ و ویب زید ’بالنصب و الجر’ و ویب فلان ’بکسر الباء و رفع فلان’ عن ابن الاعرابی. اما رفع با لام بنابر اینکه مبتدا باشد بهتر است از نصب و نصب با اضافه بهتر است از رفع و معنی همه این است که خداوند ویل را ملازم او گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عَجَب. (ناظم الاطباء) : ویباً لهذا، ای عجباً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ابن منبه، مکنی به ابوعبدالله. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت. وفات او در 116 ه. ق. اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است. (الفهرست ابن ندیم). مورخ است که از کتابهای قدیم بسیار خبر نقل کرده و به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بوده است. وی از تابعیان شمرده می شود و ریشه او به ایرانیانی می رسد که آنان را کسری پادشاه ایران به یمن فرستاد، و مادرش حمیری است. تولد و مرگ او در صنعاء اتفاق افتاد. عمر بن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. وی به قدریت متهم شد و سپس از آن برگشت و گویند که در این باره کتابی نیز بپرداخت و آنگاه پشیمان گردید. کتابهایی دارد که از آن جمله است: ذکر الملوک المتوجه من حمیر. قصص الانبیاء. قصص الاخبار. (الموسوعه العربیه المیسرهص 1969). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 314 شود: گهی که علم افادت کند سجود کند ز بس فصاحت او پیش او روان وهب. فرخی. آنچه تو کرده ای به اندک سال اندر اخبار خوانده نیست وهب. فرخی
ابن منبه، مکنی به ابوعبدالله. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت. وفات او در 116 هَ. ق. اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است. (الفهرست ابن ندیم). مورخ است که از کتابهای قدیم بسیار خبر نقل کرده و به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بوده است. وی از تابعیان شمرده می شود و ریشه او به ایرانیانی می رسد که آنان را کسری پادشاه ایران به یمن فرستاد، و مادرش حمیری است. تولد و مرگ او در صنعاء اتفاق افتاد. عمر بن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. وی به قدریت متهم شد و سپس از آن برگشت و گویند که در این باره کتابی نیز بپرداخت و آنگاه پشیمان گردید. کتابهایی دارد که از آن جمله است: ذکر الملوک المتوجه من حمیر. قصص الانبیاء. قصص الاخبار. (الموسوعه العربیه المیسرهص 1969). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 314 شود: گهی که علم افادت کند سجود کند ز بس فصاحت او پیش او روان وهب. فرخی. آنچه تو کرده ای به اندک سال اندر اخبار خوانده نیست وهب. فرخی
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب