جدول جو
جدول جو

معنی وظب - جستجوی لغت در جدول جو

وظب
(قَ)
سپردن زیر پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپردن چیزی را زیر پای. (آنندراج). پایمال کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رِ)
تباه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : عرق ورب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رگ تباه و فاسد شده. (ناظم الاطباء) ، ابر فروهشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ یَ)
به سرعت جنبانیدن پرنده دمغزه را. (از منتهی الارب) : عظب الطائر، آن پرنده ’زمکاء’ و دم خود را بسرعت حرکت داد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن کسی را و شکیب کردن. عظوب. و رجوع به عظوب شود، قیام نمودن بر مال خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خشک گردیدن جلد. (از منتهی الارب) : عظب جلده، پوست او خشک گردید. (از اقرب الموارد) ، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) : عظبت یده، دست او از کار کردن درشت شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِشْی)
لازم گرفتن و صبر گزیدن بر کسی، فربه گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدحال. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بدحالی. (ناظم الاطباء). بدی حالت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بدی حال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست. (قاموس کتاب مقدس). کدست و وژه. (ناظم الاطباء). فاصله ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. (ناظم الاطباء) :
تو بدین کوتهی و مختصری
اینهمه کبر و نازبوالعجبی است
یک وجب نیستی و پنداری
کز سرت تا به آسمان وجبی است.
جمال الدین عبدالرزاق.
- وجب کردن، اندازه گرفتن با وجب. وژیدن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(وِ)
لغتی است در ارب به معنی عضو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زیرکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مکر، بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اوراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَلْءْ)
تباه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). تباه شدن رگ. (تاج المصادر بیهقی). تباه و فاسد شدن رگ، فروهشته گردیدن ابر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خانه جانوران وحشی در زیر زمین. (ناظم الاطباء). خانه وحش از زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، گلۀ ستوران دشتی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فضای مابین دو استخوان دنده. (از ناظم الاطباء). مابین دو استخوان پهلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، عضو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ورب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندام. (ناظم الاطباء) ، مابین دو انگشت سبابه و ابهام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). فرجۀ میان انگشت سبابه و شست. (ناظم الاطباء) ، کون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). است. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دهانۀ سوراخ موش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اوراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ظِ)
مرد کوتاه کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پائیدن در جایی و همیشگی نمودن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وای. کلمه تحقیر است یا کلمه وعید مثل ویل، و یقال: ویبک ’بالنصب’ و ویب لک و ویب لزید ’بالرفع’ و ویباً له و ویب غیره ’بالجر’ و ویب زید ’بالنصب و الجر’ و ویب فلان ’بکسر الباء و رفع فلان’ عن ابن الاعرابی. اما رفع با لام بنابر اینکه مبتدا باشد بهتر است از نصب و نصب با اضافه بهتر است از رفع و معنی همه این است که خداوند ویل را ملازم او گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عجب. (ناظم الاطباء) : ویباً لهذا، ای عجباً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ هَِ)
بخشنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ هَِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظِ)
در جای خشک فرودآینده. (منتهی الارب). آنکه در فلات و جاهای خشک فرود آید. عاظب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ / وَ)
ابن منبه، مکنی به ابوعبدالله. از ایرانیان متولد در یمن بود. وی نخستین کس است که در اسلام تاریخ و قصص نوشت. وفات او در 116 ه. ق. اتفاق افتاد. ابن الندیم گوید: وی از اهل کتاب بود که اسلام آورد و عالم به اخبار سلف بوده است. (الفهرست ابن ندیم). مورخ است که از کتابهای قدیم بسیار خبر نقل کرده و به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بوده است. وی از تابعیان شمرده می شود و ریشه او به ایرانیانی می رسد که آنان را کسری پادشاه ایران به یمن فرستاد، و مادرش حمیری است. تولد و مرگ او در صنعاء اتفاق افتاد. عمر بن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. وی به قدریت متهم شد و سپس از آن برگشت و گویند که در این باره کتابی نیز بپرداخت و آنگاه پشیمان گردید. کتابهایی دارد که از آن جمله است: ذکر الملوک المتوجه من حمیر. قصص الانبیاء. قصص الاخبار. (الموسوعه العربیه المیسرهص 1969). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 314 شود:
گهی که علم افادت کند سجود کند
ز بس فصاحت او پیش او روان وهب.
فرخی.
آنچه تو کرده ای به اندک سال
اندر اخبار خوانده نیست وهب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(حُ ظُب ب)
مرد کوتاه کلان شکم. (منتهی الارب) ، مرد درشت و سطبر، بخیل، تنگخوی و گول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِنْ)
جمع واژۀ ظبی، غزال. (از متن اللغه). و اصل اظب، اظبوٌ بود که به روش ادل اعلال شد. (از اقرب الموارد). ج ظبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
فرج ستورمادگان شکافته سم. (منتهی الارب) (آنندراج). فرج مادیان و سایر ستور (ان) سم شکافته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهب
تصویر وهب
وهب: بخشیدن -1 دادن بدون عوض بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعب
تصویر وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کالای پست به درد نخور، شتر تنومند، سست اندام احمق گول، ناکس فرومایه، دارای بدن ضعیف، جمع اوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورب
تصویر ورب
کنام، میاندنده، اندام، کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشب
تصویر وشب
گیاه، رنگه واش در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقب
تصویر وقب
گودال مغاک چاله گودی، گول کانا، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسب
تصویر وسب
چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهب
تصویر وهب
دادن بدون عوض، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
((وَ جَ))
فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغب
تصویر وغب
((وَ))
احمق، گول، ناکس، فرومایه، دارای بدن ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره