جدول جو
جدول جو

معنی وط - جستجوی لغت در جدول جو

وط
(قَ)
بانگ کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وطّ المحمل، صدا کرد کجاوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وط الوطواط، بانگ کرد آن وطواط. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وطن گاه
تصویر وطن گاه
وطن، میهن، محل اقامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطواط
تصویر وطواط
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
کنایه از مرد کم عقل و سست رای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطن دشمن
تصویر وطن دشمن
آنکه به وطن خود خیانت می کند، دشمن وطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطا
تصویر وطا
آنچه روی زمین پهن می کنند، گستردنی، فرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطن دوست
تصویر وطن دوست
کسی که وطن خود را دوست دارد، میهن دوست، میهن خواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطن
تصویر وطن
محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته، میهن، زادبوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطات
تصویر وطات
پایمال کردن، لگدمال کردن، کنایه از غلبه، قهر، کنایه از خستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطن پرست
تصویر وطن پرست
میهن پرست کسی که وطن خودرادوست دارد وطن دوست میهن پرست وطن خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن دشمن
تصویر وطن دشمن
مهین دشمن کسی که بوطن خود خیانت کند مقابل وطن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن خواهی
تصویر وطن خواهی
میهن خواهی وطن پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن خواه
تصویر وطن خواه
میهن خواه وطن پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن پرستی
تصویر وطن پرستی
میهن پرستی عمل وطن پرست وطن دوستی مهین پرستی وطن خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطاس
تصویر وطاس
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطر
تصویر وطر
آرزو، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطائه
تصویر وطائه
وطائت در فارسی پا خوردگی نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
میهن دوست وطن پرست (زخون وطن دوستان مست یکسر چومیخواره ازباده ارغوانی) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطات
تصویر وطات
پایمال پاسپردگی، فشارش تنگی گرفتگی سخت: (سلطان از عراق متوجه بغداد شد باسپاهی که از وطات ایشان زمین میلرزید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن دشمنی
تصویر وطن دشمنی
عمل وطن دشمن مقابل وطن دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطواط
تصویر وطواط
ترند فراشتک، دالپواز از پرندگان، تند گوی تند سخن خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن دوستی
تصویر وطن دوستی
وطن پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن کردن
تصویر وطن کردن
میهن کردن ماندگار شدن اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن: (چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی)، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطن گاه
تصویر وطن گاه
مهین گاه جایباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطنی
تصویر وطنی
میهنی منسوب به وطن میهن ساخته و پرداخته وطن: (محصولات وطنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطواطی
تصویر وطواطی
وطواطی در فارسی پرگوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطی
تصویر وطی
مرپرحرف پرگوی. چیزی که پاسپردی آن آشکارباشد: (دراین باب رخصت یجوز للشاعر مالایجوز متمسکی قوی است و بهانه ضرورت شعر مستندی وطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیء
تصویر وطیء
گود پست فرو رفته، نرم و آسان، غلتیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطید
تصویر وطید
استوار پا برجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیده
تصویر وطیده
مونث وطید: دیگپایه، ستون در ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیس
تصویر وطیس
تنور، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
وطیئه در فارسی: شیر و خرما، فرنی، کشک و شکر نوعی طعام که از شیر و خرمای هسته بر آورده ترتیب دهند، کشک با شکر آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطنی
تصویر وطنی
میهنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وطن
تصویر وطن
میهن
فرهنگ واژه فارسی سره