جدول جو
جدول جو

معنی وضح - جستجوی لغت در جدول جو

وضح(وَ ضَ)
روشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سپیدی، سپیدی بامداد، سپیدی پیشانی اسب که آن را غره نامند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سپیدی دست و پای اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیسی اندام، پیری، سپیدی موی، میانۀ راه و گشادگی آن، شیر، درم درست و سره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : درهم وضح، درمی نیکو روشن. (مهذب الاسماء) ، پیرایه از سیم. (از مهذب الاسماء). ج، اوضاح. (منتهی الارب) (آنندراج). پیرایه. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، پای برنجن. خلخال، گیاه ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، بهق سپید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). برص. (لسان العرب) ، ماه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وضوح
تصویر وضوح
دقیق بودن و مشخص بودن جزئیات هر تصویر که نتیجه دقت زیاد در تراش عدسی، کیفیت خوب فیلم خام و امولسیون و دقیق بودن دانه بندی است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از واضح
تصویر واضح
هویدا، پیدا، ظاهر، آشکار، نمایان، پدیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضع
تصویر وضع
کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز،
کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست،
کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی،
ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوضح
تصویر اوضح
واضح تر، آشکارتر، روشن تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضوح
تصویر وضوح
آشکار بودن، پیدایی، روشن شدن امر
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
نعت فاعلی از ایضاح. پیداکننده و آشکار نماینده و واضح کننده. (ناظم الاطباء). پیدا و آشکارکننده. (آنندراج) : و صلوات... نثار روضۀ... افضل رسل و موضح سبل. (تجارب السلف). و رجوع به موضّح شود، مردی که دارای فرزند خوبروی گردد. (ناظم الاطباء). مردی که فرزند سپید شود او را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ ضَ حَ)
خر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُوَضْ ضِ)
نعت فاعلی از توضیح. پیداکننده و آشکارنماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به موضح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بجای آوردن و هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هویدا شدن. (دهار). واضح و روشن و آشکار شدن. (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
واضح تر. آشکارتر. (ناظم الاطباء). پیداتر. روشن تر. (آنندراج). هویداتر
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضا
تصویر وضا
پاکیزه، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نهش، استش ایستا کردن، کویی کم کردن کاستن کاست کاهش، برپا کردن، خواری، فروتنی، گستردن، ساختگی، نهاده گذارده، ساختگی، جاور (حالت)، ریخت، زایش زاییدن نهادن چیزی را در جایی قرار دادن، ایجاد کردن، کم کردن کاستن، خوار کردن ذلیل کردن، قرار دهندگی، کاست کاهش، ایجاد: (اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید)، خواری ذلت، فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی، گستردگی: وضع بساط، طرز شیوه وضع پسندیده، ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. (وحشی)، جمع اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن، سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن، یا سرو وضع خود را درست کردن، هیئت ظاهری خود را درست کردن، -13 موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی، وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازاء معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازاء آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد. یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن، زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضو
تصویر وضو
شستن صورت و دستها بطرز مقرر شرع پیش از نماز) -2 عمل مذکور: (تاآنگه که به آب در رسد و به وضو نماز کند) یا وضو تجدید کردن، دوباره وضو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارگی آشکاری پیداکی ویناکی پیدایی هویدایی روشن و آشکار گردانیدن، آشکارایی هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضی
تصویر وضی
خوبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم بی شرم بی حیا: (هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واح
تصویر واح
قبطی تازی گشته آبادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجح
تصویر وجح
نخیز نخیزگاه (کمین گاه)، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح
تصویر واضح
پیدا و آشکار، روشن و هویدا، ظاهر، بارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضح
تصویر فضح
رسوا کردن، دمیدن سپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضح
تصویر اوضح
نمایان تر آشکارتر پیداتر روشنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضح
تصویر توضح
بجای آوردن و هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضح
تصویر رضح
بخشش اندک، عطیه کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضح
تصویر اوضح
((اَ یا اُ ضَ))
آشکارتر، روشن تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتح
تصویر وتح
((وَ تِ))
خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
((ض))
پیدا، نمایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقح
تصویر وقح
((وَ قِ))
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضی
تصویر وضی
((وَ))
خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واضح
تصویر واضح
روشن، آشکار، هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وضو
تصویر وضو
پادیاب، دست نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وضوح
تصویر وضوح
سرراستی، روشنی
فرهنگ واژه فارسی سره