پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مِثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
عمل وصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) : چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟ محسن تأثیر (از آنندراج). ، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
عمل وَصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) : چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟ محسن تأثیر (از آنندراج). ، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
مولانا وافی از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه مجالس النفائس درباره وی چنین آمده است: ’عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست: آن چشمۀ حیات که یابند جان ازو جز آب حسرتم نبود در دهان ازو
مولانا وافی از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه مجالس النفائس درباره وی چنین آمده است: ’عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست: آن چشمۀ حیات که یابند جان ازو جز آب حسرتم نبود در دهان ازو
وفاکننده به عهد، نگهبان عهد، (از اقرب الموارد)، باوفا، راست، صادق، آنکه به شرط و عهد خود وفا کند، (ناظم الاطباء) : ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا، منوچهری، ز آب تتماجی که دادش ترکمان آن چنان وافی شده ست و پاسبان، مولوی، بر عدم باشد نه بر موجود مست زآنکه معشوق عدم وافی تر است، مولوی، ، تمام، (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کامل، (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رسان، (منتهی الارب)، رسان، (مؤلف)، بس، بسنده، شافی: خواندن بی معنی نپسندیی گر خردت کامل و وافیستی، ناصرخسرو، وافی و مبارک چو دم عیسی مریم عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر، ناصرخسرو، اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی و شافی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 257)، - درهم وافی، درهم درست و کامل، ، بسیار، (مؤلف)، باکفایت، لایق: امیر گفت مشرفی می باید بلخ و تخارستان را وافی و کافی و ترااختیار کرده ایم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141)، پیمانۀ وافی، پیمانۀ پر، (ناظم الاطباء)، میزان، عدل، درست، (از اقرب الموارد)، (در اصطلاح عروض) بیتی باشد که تجزیت بدان راه نیافته باشد یعنی هیچ از آنچه در اصل دائره باشد کم نکرده باشند، (از المعجم)، یک درم و چهار دانگ، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یک درهم و چهار دانگ درهم و یا یک درهم و دو دانگ و یا معادل یک مثقال، (مؤلف)
وفاکننده به عهد، نگهبان عهد، (از اقرب الموارد)، باوفا، راست، صادق، آنکه به شرط و عهد خود وفا کند، (ناظم الاطباء) : ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا، منوچهری، ز آب تتماجی که دادش ترکمان آن چنان وافی شده ست و پاسبان، مولوی، بر عدم باشد نه بر موجود مست زآنکه معشوق عدم وافی تر است، مولوی، ، تمام، (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کامل، (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رسان، (منتهی الارب)، رسان، (مؤلف)، بس، بسنده، شافی: خواندن بی معنی نپسندیی گر خردت کامل و وافیستی، ناصرخسرو، وافی و مبارک چو دم عیسی ِ مریم عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر، ناصرخسرو، اهل تمیز را اندک از بسیار کافی بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی و شافی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 257)، - درهم وافی، درهم درست و کامل، ، بسیار، (مؤلف)، باکفایت، لایق: امیر گفت مشرفی می باید بلخ و تخارستان را وافی و کافی و ترااختیار کرده ایم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141)، پیمانۀ وافی، پیمانۀ پر، (ناظم الاطباء)، میزان، عدل، درست، (از اقرب الموارد)، (در اصطلاح عروض) بیتی باشد که تجزیت بدان راه نیافته باشد یعنی هیچ از آنچه در اصل دائره باشد کم نکرده باشند، (از المعجم)، یک درم و چهار دانگ، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یک درهم و چهار دانگ درهم و یا یک درهم و دو دانگ و یا معادل یک مثقال، (مؤلف)
ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند، پارچه ای که با آن تفالۀچیزها گیرند، آلت تصفیه، مصفاه، پالونه، راووق، مبزل، صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد، صافی چین دار بایستی به اندازۀ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لولۀ آن وارد شود و نیزلبۀ صافی نبایستی از لبۀ قیف بالاتر بایستد، اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحۀ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبۀ شیشه ای میباشد صاف میکنند، پنبۀ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد، چندین سال است از صافی هایی که با شیشۀ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند، صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکۀ پارچۀ پشمی - نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند، نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچۀ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده آن به حلقۀ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است، در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد، این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35)
ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند، پارچه ای که با آن تفالۀچیزها گیرند، آلت تصفیه، مصفاه، پالونه، راووق، مِبزل، صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد، صافی چین دار بایستی به اندازۀ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لولۀ آن وارد شود و نیزلبۀ صافی نبایستی از لبۀ قیف بالاتر بایستد، اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحۀ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبۀ شیشه ای میباشد صاف میکنند، پنبۀ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد، چندین سال است از صافی هایی که با شیشۀ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند، صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکۀ پارچۀ پشمی - نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند، نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچۀ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده آن به حلقۀ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است، در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد، این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35)
ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات، وی تعبیر خواب میکرد، سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361) ابن عبداﷲ ارمنی، مکنی به ابی الحسن، وی حدیث از نصر بن ابراهیم زاهد شنید، ابن عساکرگوید: از وی نوشتم، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافله بود و بسال 538 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی. بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان (ساقیان به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253) مولانا صافی وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمه میکرد، این مطلع از اوست: ساقیا سرخوشم و بادۀ صافم داری گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری، (مجالس النفائس ص 79، 80، 255) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه تاریخ یمینی (ص 233) آمده است
ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات، وی تعبیر خواب میکرد، سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361) ابن عبداﷲ ارمنی، مکنی به ابی الحسن، وی حدیث از نصر بن ابراهیم زاهد شنید، ابن عساکرگوید: از وی نوشتم، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافله بود و بسال 538 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی. بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان (ساقیان به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253) مولانا صافی وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمه میکرد، این مطلع از اوست: ساقیا سرخوشم و بادۀ صافم داری گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری، (مجالس النفائس ص 79، 80، 255) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه تاریخ یمینی (ص 233) آمده است
نعت فاعلی از صفوه و صفا، نقیض کدر، روشن، شفاف، خالص، بی درد، بی غش، پاکیزه، ناب، مروق، بی آمیغ، زلال، خلاف دردی: دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام به درویشی اندر شده شادکام، فردوسی، رادمردان را هنگام عصیر شاید ار می نبود صافی و ناب، منوچهری، چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب چو شیر صافی پستانش بود از پاشنگ، عسجدی، بدینسان آب سرد و آتش گرم هوای صافی و خاک مکدر، ناصرخسرو، کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است، مسعودسعد، روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر، مسعودسعد، که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند، (کلیله و دمنه)، روی صافیت باید آینه وار همچو دندان شانه گل چه خوری، خاقانی، دردی ّ و سفال مفلسان راست صافی ّ و صدف توانگران را، خاقانی، ره آورد عدم را توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک، نظامی، گنج نظامی که طلسم افکن است سینۀ صافی ّ و دل روشن است، نظامی، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی، سعدی، اگر یک قطره را دل برشکافی برون آید از او صد بحر صافی، شبستری، ثریا چو در تاج مرجان صافی زبانا چو در دهر قندیل راهب، حسن متکلم، ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنایتی به من دردنوش کن، حافظ
نعت فاعلی از صفوه و صفا، نقیض کدر، روشن، شفاف، خالص، بی دُرد، بی غش، پاکیزه، ناب، مروق، بی آمیغ، زلال، خلاف دُردی: دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام به درویشی اندر شده شادکام، فردوسی، رادمردان را هنگام عصیر شاید ار می نبود صافی و ناب، منوچهری، چو مشک بویا لیکنْش نافه بود ز غژب چو شیر صافی پستانْش بود از پاشنگ، عسجدی، بدینسان آب سرد و آتش گرم هوای صافی و خاک مکدر، ناصرخسرو، کف کافیْش بحری از جود است طبع صافیْش گنجی از حکم است، مسعودسعد، روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر، مسعودسعد، که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند، (کلیله و دمنه)، روی صافیْت باید آینه وار همچو دندان شانه گل چه خوری، خاقانی، دُردی ّ و سفال مفلسان راست صافی ّ و صدف توانگران را، خاقانی، ره آورد عدم را توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک، نظامی، گنج نظامی که طلسم افکن است سینۀ صافی ّ و دل روشن است، نظامی، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی، سعدی، اگر یک قطره را دل برشکافی برون آید از او صد بحر صافی، شبستری، ثریا چو در تاج مرجان صافی زبانا چو در دهر قندیل راهب، حسن متکلم، ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنایتی به من دُردنوش کن، حافظ
جمع واژۀ صافیه، و آن ضیاع خاص سلطان است. (الوزراء و الکتاب حاشیۀ ص 115). خالصۀ دولتی: و اقطعه مالاً من الصوافی. (الوزراء و الکتاب ص 115) ، صوافی ملوک، خالصۀ پادشاهان. املاک خالصه
جَمعِ واژۀ صافیه، و آن ضیاع خاص سلطان است. (الوزراء و الکتاب حاشیۀ ص 115). خالصۀ دولتی: و اقطعه مالاً من الصوافی. (الوزراء و الکتاب ص 115) ، صوافی ملوک، خالصۀ پادشاهان. املاک خالصه
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب) سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب) ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب) ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب) سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب) ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب) ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
جمع واژۀ مصفی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود، جمع واژۀ مصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود
جَمعِ واژۀ مِصفی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود، جَمعِ واژۀ مِصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جَمعِ واژۀ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود
جمع صافیه، واگذاری ها چون زمین یا ده واگذاری، بر گرفته ها بر گزدیده پیامبر از پروه (غنیمت)، بی مانده برها (بلا وارث) جمع صافیه آن قسمت از غنایم که به پیغمبر و امام میرسید و از دیگر غنایم که میان غنایم غازیان تقسیم می شد ممتاز بود، املاک خالصه
جمع صافیه، واگذاری ها چون زمین یا ده واگذاری، بر گرفته ها بر گزدیده پیامبر از پروه (غنیمت)، بی مانده برها (بلا وارث) جمع صافیه آن قسمت از غنایم که به پیغمبر و امام میرسید و از دیگر غنایم که میان غنایم غازیان تقسیم می شد ممتاز بود، املاک خالصه