جدول جو
جدول جو

معنی وشکردن - جستجوی لغت در جدول جو

وشکردن
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
فرهنگ فارسی عمید
وشکردن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
فرهنگ لغت هوشیار
وشکردن
((وَ کَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکولیدن
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
جانوری را شکار کردن، شکردن، بشکریدن، صید کردن، اصطیاد، شکاریدن، شکریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکردن
تصویر واکردن
باز کردن گشودن: (در خواهش بروی او واکن، قدرت ایزدی تماشا کن خ)، سر پوش برداشتن از دیگ و امثال آن، گستردن (فرش و جز آن) پهن کردن: (اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد وا کنند)، جدا کردن دور کردن، فارغ کردن (بدو معنی اخیرا) : (گویند که خود ز عشق واکن، لیلی طلبی ز سر رها کن خ) (نظامی)، چیدن: (قطف وا کردن میوه و انگور)، بریدن چیدن: (اقتطاع پاره ای از چیزی وا کردن) یا موی وا کردن، بریدن موی چیدن موی. یا از سر خود وا کردن، شخص مراجعه کننده را بنحوی طرد کردن و مقصود او را بر نیاوردن دست بسر کردن، از خود راندن: مانندآن ورق که زسرواکندکسی حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را) (ملا واقف قند هاری) یا از کار وا کردن کسی را. او را از کارش باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکریدن
تصویر وشکریدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وش کردن
تصویر وش کردن
سره کرد بی غش ساختن: (عشق بودارگنج پنهان فی المثل نقد خود را کرده است وش از ازل) (شاه داعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
((اِ کَ دَ))
شکار کردن، شکستن، شکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
((وَ یا وِ کَ دِ))
چابک، کوشا، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وش کردن
تصویر وش کردن
((وَ. کَ دَ))
بی غش ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
چابک، چالاک، کسی که با چابکی و مهارت کار کند، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
((ش کَ دَ))
شکار کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، اقتناص، صید کردن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
اکباء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، آشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش کردن
تصویر بوش کردن
سعی کردن، کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش کردن
تصویر آش کردن
دباغی کردن پیراستن چرم دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
راندن و اخراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجاندن مقام دادن، یا خود را جا کردن خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن، در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکیدن
تصویر خشکیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوش کردن
تصویر پوش کردن
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
فرهنگ لغت هوشیار