اشکردن اشکردن جانوری را شکار کردن، شِکَردَن، بِشکَریدَن، صِید کَردَن، اِصطیاد، شِکاریدَن، شِکَریدَن، اِقتِناص فرهنگ فارسی عمید
اشکردن اشکردن شکردن وشکاردن. (ناظم الاطباء) (لغات شاهنامه) : نبودی به گیتی چنین کهترم که هزمان بدو پیل و دیو اشکرم. فردوسی لغت نامه دهخدا
اشکندن اشکندن شکستن و خرد کردن. (شعوری). مصدر دوم اشکستن یا شکستن در تداول عامه است که گاه بجای دست او را شکستی، گویند: شکاندی، یا اشکاندی لغت نامه دهخدا
بشکردن بشکردن بشکریدن. شکریدن. شکردن. شکار کردن. شکار افکندن: جهانا ندانم چرا پروری چو پروردۀ خویش را بشکری. فردوسی. بفرمود تا پیش دریا برند مگر مرغ و ماهی ورا بشکرند. فردوسی. ، یرک. (ناظم الاطباء) ، نامور. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا