کافر. مشرکی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خدا را متعدد می پندارد. کافر. ملحد. بت پرست. ج، مشرکون. کسی که شریک برای خدا قرار دهد و خدایان تصور کند. بت پرست. (از ناظم الاطباء). انبازگوی انبازگیرنده مر خدای تعالی را. آن که خدای را شریکی قائل است. ج، مشرکین. بت پرستان. عبدۀ اصنام، مقابل موحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لاتنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک... (قرآن 221/2).... و الزانیه لاینکحها اًلاّ زان أو مشرک و حرّم ذلک علی المؤمنین. (قرآن 3/24). داریم همچو مشرکان به عذاب ورچه هرگز نخواندمت انباز. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 293). هزار پیر شناسم که مشرک و گبر است هزار کودک دانم که ازهدالزهد است. مسعودسعد. ، آن که شریک می کند و می پذیرد شرکت را. (ناظم الاطباء). جمعکننده میان قوم و شریک گرداننده. (از منتهی الارب)
کافر. مُشرکی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خدا را متعدد می پندارد. کافر. ملحد. بت پرست. ج، مشرکون. کسی که شریک برای خدا قرار دهد و خدایان تصور کند. بت پرست. (از ناظم الاطباء). انبازگوی انبازگیرنده مر خدای تعالی را. آن که خدای را شریکی قائل است. ج، مشرکین. بت پرستان. عبدۀ اصنام، مقابل موحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لاتنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک... (قرآن 221/2).... و الزانیه لاینکحها اًلاّ زان أو مشرک و حرّم ذلک علی المؤمنین. (قرآن 3/24). داریم همچو مشرکان به عذاب ورچه هرگز نخواندمت انباز. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 293). هزار پیر شناسم که مشرک و گبر است هزار کودک دانم که ازهدالزهد است. مسعودسعد. ، آن که شریک می کند و می پذیرد شرکت را. (ناظم الاطباء). جمعکننده میان قوم و شریک گرداننده. (از منتهی الارب)
جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه
جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه
پارچه و جامه و کیسه ای را گویند که در آن دارو بندند و کنند. (ناظم الاطباء) (برهان). کیسه را گویند که در آن دوا ودارو کنند و در بعض فرهنگها وشترک به معنی کیسۀ دارو آورده و به حذف تاء گفته. (آنندراج) (انجمن آرا)
پارچه و جامه و کیسه ای را گویند که در آن دارو بندند و کنند. (ناظم الاطباء) (برهان). کیسه را گویند که در آن دوا ودارو کنند و در بعض فرهنگها وشترک به معنی کیسۀ دارو آورده و به حذف تاء گفته. (آنندراج) (انجمن آرا)
دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع واژۀ شراک. (اقرب الموارد) ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس) ، چوب گوشۀ جوال ساختن. و چوب در گوشۀ جوال کردن. (منتهی الارب). اشظاظ ظرف، شظاظ در آن بستن، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دستۀ جوال داخل کنند. (از اقرب الموارد) ، راندن و پریشان کردن. (منتهی الارب). اشظاظ قوم، پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. (از اقرب الموارد) ، برپا کردن. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ شراک. (اقرب الموارد) ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس) ، چوب گوشۀ جوال ساختن. و چوب در گوشۀ جوال کردن. (منتهی الارب). اشظاظ ظرف، شظاظ در آن بستن، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دستۀ جوال داخل کنند. (از اقرب الموارد) ، راندن و پریشان کردن. (منتهی الارب). اشظاظ قوم، پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. (از اقرب الموارد) ، برپا کردن. (منتهی الارب)
کفش و پای افزار چرمین. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). کفش چرمین. (ناظم الاطباء) ، آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء)
کفش و پای افزار چرمین. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). کفش چرمین. (ناظم الاطباء) ، آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء)
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
کافر، کسی که خدا را متعدد می پندارد هنباز گیر چند خدایی آنکه برای خدا شریک قایل شود انباز گیر: ... این گروه که همی دعوی توحید کنند مشرکند بحق. . ، جمع مشرکین
کافر، کسی که خدا را متعدد می پندارد هنباز گیر چند خدایی آنکه برای خدا شریک قایل شود انباز گیر: ... این گروه که همی دعوی توحید کنند مشرکند بحق. . ، جمع مشرکین