جدول جو
جدول جو

معنی وشرک - جستجوی لغت در جدول جو

وشرک
(وَ رَ)
ورشک. جامه و پارچه و کیسه ای را گویند که دارو در آن بندند و کنند، و ورشک هم به نظر آمده است. (آنندراج). رجوع به ورشک شود
لغت نامه دهخدا
وشرک
پارچه و کیسه ای که درآن دارو پیچند
تصویری از وشرک
تصویر وشرک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشرک
تصویر مشرک
کسی که برای خدا شریک بگیرد، کسی که به خدایان متعدد عقیده داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
کیسۀ کوچکی که در آن دارو می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورک
تصویر ورک
بوته ای خاردار با ساقه های پرخار که برای سوزاندن به کار می رفته، درمنه، شیح، علف جاروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشک
تصویر وشک
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرک
تصویر شرک
آنچه برای صید پرندگان به کار می برند، دام صیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرک
تصویر شرک
شریک دانستن برای خدا، اعتقاد به تعدّد خدایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورک
تصویر ورک
استخوان ران، بالای ران، کفل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
کافر. مشرکی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خدا را متعدد می پندارد. کافر. ملحد. بت پرست. ج، مشرکون. کسی که شریک برای خدا قرار دهد و خدایان تصور کند. بت پرست. (از ناظم الاطباء). انبازگوی انبازگیرنده مر خدای تعالی را. آن که خدای را شریکی قائل است. ج، مشرکین. بت پرستان. عبدۀ اصنام، مقابل موحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لاتنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک... (قرآن 221/2).... و الزانیه لاینکحها اًلاّ زان أو مشرک و حرّم ذلک علی المؤمنین. (قرآن 3/24).
داریم همچو مشرکان به عذاب
ورچه هرگز نخواندمت انباز.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 293).
هزار پیر شناسم که مشرک و گبر است
هزار کودک دانم که ازهدالزهد است.
مسعودسعد.
، آن که شریک می کند و می پذیرد شرکت را. (ناظم الاطباء). جمعکننده میان قوم و شریک گرداننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
پارچه و جامه و کیسه ای را گویند که در آن دارو بندند و کنند. (ناظم الاطباء) (برهان). کیسه را گویند که در آن دوا ودارو کنند و در بعض فرهنگها وشترک به معنی کیسۀ دارو آورده و به حذف تاء گفته. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
شریک شده و انبازگردیده و عام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَرْ رَ)
شریک شده و عام، نعلی که برای آن شراک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشرکی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ شراک. (اقرب الموارد) ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس) ، چوب گوشۀ جوال ساختن. و چوب در گوشۀ جوال کردن. (منتهی الارب). اشظاظ ظرف، شظاظ در آن بستن، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دستۀ جوال داخل کنند. (از اقرب الموارد) ، راندن و پریشان کردن. (منتهی الارب). اشظاظ قوم، پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. (از اقرب الموارد) ، برپا کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
کفش و پای افزار چرمین. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). کفش چرمین. (ناظم الاطباء) ، آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شتابی کننده. (غیاث اللغات). شتابکار و سریع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زود. (مهذب الاسماء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گویند: رجل وشیک و امراءه وشیک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیک تیزرفتار. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، قریب و نزدیک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورک
تصویر ورک
قسمت بالای ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
پارچه و کیسه ای که درآن دارو پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاک
تصویر وشاک
تک (سرعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشمک
تصویر وشمک
کفش چرمی پای افزارچرمین
فرهنگ لغت هوشیار
کافر، کسی که خدا را متعدد می پندارد هنباز گیر چند خدایی آنکه برای خدا شریک قایل شود انباز گیر: ... این گروه که همی دعوی توحید کنند مشرکند بحق. . ، جمع مشرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشمک
تصویر وشمک
((وَ مَ))
کفش چرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورشک
تصویر ورشک
((وَ شَ))
کیسه کوچکی که در آن دارو می ریختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرک
تصویر مشرک
((مُ رِ))
کسی که برای خدا شریک قایل باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرک
تصویر شرک
((ش))
برای خدا شریک قایل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرک
تصویر شرک
((شَ رَ))
دام (صید)، جمع شرک و اشراک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورک
تصویر ورک
((وَ رَ))
کفل، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورک
تصویر ورک
((وَ رِ))
قسمت بالای ران
فرهنگ فارسی معین
بدکیش، بی دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد
متضاد: مومن، ناموحد
متضاد: موحد، ثنوی مذهب
متضاد: یگانه پرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بابلسر واقع در منطقه ی بابل، شوره ی سر، قارچ کچلی
فرهنگ گویش مازندرانی
زشت، بد قیافه، بدریخت
فرهنگ گویش مازندرانی