- وشاق
- غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
معنی وشاق - جستجوی لغت در جدول جو
- وشاق
- سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
- وشاق ((وُ))
- خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غلام، پسر
پسر
کسی که کتاب را صحافی می کرد
عاشق ها، دلباختگان، جمع واژۀ عاشق، در موسیقی گوشه ای در دستگاه نوا، آواز دشتی و بیات اصفهان، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
اتاق، خانه، برای مثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹) ، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
واشی ها، سخن چین ها، نمام ها، جمع واژۀ واشی
با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد، سازگاری، سازواری
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
حمایل، پارچۀ رنگین و مرصع که به شانه و پهلو حمایل می کردند
جمع عاشق، مردمان عاشق و عاشقها، شیفتگان و دوست داران معشوق
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
بند و قید، گرفتاری خانه، حجره و سرا
تک (سرعت)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
سازگاری، مهر، یگانگی سازواری کردن همراهی کردن، سازواری همراهی یکدلی مقابل نفاق: ... تا باشد که ببرکت این وفاق و اتفاق دام از جای بر گرفته شود
کاغذ فروش، نویسنده
((و یا وُ))
فرهنگ فارسی معین
حمایل، پارچه رنگین و زینت شده ای که به شانه و پهلو حمایل کنند، شمشیر، کمان، جمع وشائح
شمشیر، کمان
دشوار و با مشقت و سخت و با زحمت
پستانداری از خانوادۀ گربه با پوست نرم و سیاه، رودک
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده