جدول جو
جدول جو

معنی وسوط - جستجوی لغت در جدول جو

وسوط(فَ / فِ مَ)
در میان شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وسط شود
لغت نامه دهخدا
وسوط
میانه، تاژک پشمی (تاژک: خیمه کوچک)
تصویری از وسوط
تصویر وسوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیط
تصویر وسیط
کسی که میان دو نفر میانجیگری می کند، میانجی، کسی که بین دیگران مقامش بالاتر است، وسطی، میانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوط
تصویر سوط
تازیانه، تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسط
تصویر وسط
میانه، میان چیزی، چیزی که نه خوب باشد نه بد
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
رجوع به لینوزوزطیس شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسب، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ)
چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). معتدل. (اقرب الموارد) : شی ٔوسط، چیزی میانه، نه زشت نه نیکو. (منتهی الارب). میانه. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). هر چیزی که نه خوب باشد نه بد نه زیاد باشد نه کم نه کوتاه نه دراز نه لاغر نه فربه. (ناظم الاطباء).
- وسطالشی ٔ، مابین دو طرف آن چیز، اسم است. (منتهی الارب).
، راست و اعدل از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قال اﷲ تعالی: و جعلناکم امه وسطاً (قرآن 143/2) ، ای عدلاً خیاراً. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسم چیزی است که دروسط واقع شود، مثل انگشت وسطی. (غیاث اللغات) ، پسندیده و برگزیده. (مهذب الاسماء). ج، اوساط. (مهذب الاسماء). پسندیده. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی).
- وسطالسماء، یکی از اوتاد اربعۀ منجمین. (مفاتیح العلوم خوارزمی).
، مرکز و میان حقیقی چیزی. (ناظم الاطباء). میانه که عبارت است از میان حقیقی و مرکز. (غیاث اللغات) ، (اصطلاح منطق) نزد منطقیین همان حد اوسط است که آن را واسطۀ در تصدیق نیز خوانند. (کشاف اصطلاحات الفنون). همان سخنی که مقترن است با ’زیرا که’، مثلاً هرگاه بگوئیم جهان حادث است، زیرا که جهان متغیر است پس جملۀ ’زیرا که جهان متغیر است’ وسط نامیده میشود. (تعریفات سید جرجانی) ، (اصطلاح ریاضی) عدد دوم از اعداد سه گانه متناسب را وسط خوانند و سومی از اعداد چهارگانه متناسب را وسطین. قاضی رومی در شرح ملخص گوید: وسط در عدد آن است که نسبت یکی از دو طرف عدد مانند نسبت آن است به طرف دیگر آن و واسطۀ عددی آن است که نصف مجموع دو طرف متقابل آن باشد مانند چهار، چهار وسط است میان سه و پنج و نصف مجموع سه و پنج است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح هیأت) اهل هیأت وسط را بر چند معنی اطلاق کنند. یکی بر قوس مخصوص و دیگر بر حرکت آن قوس و بر هر حرکت ملایم و معتدل. عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره به این معانی تصریح کرده است. و برای شرح و بسط این معانی رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(وُ سَ)
جمع واژۀ وسطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وسطی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تازیانه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به تازیانه زدن. (غیاث) ، آمیختن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آمیختن. (المصادر زوزنی) ، بمسوطه جنبانیدن آنچه در دیگ است تا بیامیزد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تازیانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است: ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91). آلاتی است که سوار بدان مرکوب را راند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). قمچی. شلاق. (یادداشت بخط مؤلف). تازیانه بدان جهت که گوشت را با خون آمیزد. (منتهی الارب) ، نصیب. بهره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بهره ای از عذاب و جز آن. (منتهی الارب) ، سختی. (ناظم الاطباء). سختی. شدت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ساقۀ گندنا که گل بروی آن است. ج، اسواط، سیاط. (ناظم الاطباء) ، جای فراهم آمدن آب و فضله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بقیه از چاه، کار. یقال: و مایتعاطیان سوطاً و احداً، ای امراً و احداً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گردی که از روزن پیدا آید در آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کتابی است در فقه. (غیاث اللغات از لطائف و منتخب و صراح) (آنندراج) :
این چنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بده ست این مسئله اندر محیط.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، میانجی میان دو خصم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس). میانجی دو دشمن. (فرهنگ فارسی معین) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، واسطه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ابل وسوج، شتر گردن درازکننده در رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ)
آنچه بدان چیزی را بر چیزی آمیزند از چوب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسواط. (اقرب الموارد). کفچۀ عصیده. (دهار). و رجوع به مسواط شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسم، به معنی نشان و داغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
به معنی وباطه. (منتهی الارب). سست رأی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وبط و وباطه شود
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ)
نام پسر ابلیس که مردم را بر خشم انگیزد (بدین معنی بدون الف و لام آید). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بیداد کردن. (ترجمان ترتیب عادل). جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن، پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب). قسط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود، خشک شدن و راست شدن استخوان ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسق به معنی بار شتر و شصت صاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود، جمع واژۀ وسق. (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسوط
تصویر قسوط
بیدادگری ستمگری، پراکندن، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
میانجی دودشمن، واسطه، آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
میان میانک مید، دادگر و نیک، میانه چیزی که درمیان واقع شده (خواه اطراف آن مساوی باشد و خواه نباشد)، میان میانه مرکز: وچون طریق استخلاص آن بر طول محاصره منحصرمینمود و آن تعذری داشت که در چنان محلی که در وسط بلاد دشمن است سیاه اندک توقف نتواند کرد)، چیزی که نه خوب باشد و نه بد، چیزی که نه زیاد باشد و نه کم، چیزی که نه لاغر باشدونه فربه. یا وسط شمس. آن قوس را که یک سر او آن نقطه ایست بفلک خارج المرکز که برابر اول حمل است از ممثل و دیگر سرتنه آفتاب است وسط شمس خوانند. یا وسط کوکب. وسط ستاره دوری مرکز فلک تدویرش باشد از آن نقطه که برابر سر حمل است بقیاس فلک معدل المسیر و اندازه این دوری بر مرکز معدل آن زاویه است که یک خط اون بسرحمل رسد و دیگر بر مرکز تدویر. یا خود را به وسط انداختن، مداخله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسط
تصویر وسط
((وَ سَ))
میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد، جمع اوساط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیط
تصویر وسیط
((وَ))
میانجی دو دشمن، آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوط
تصویر سوط
((سَ))
تازیانه، جمع اسواط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسط
تصویر وسط
میان، میانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد