جدول جو
جدول جو

معنی وسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

وسنگ(وَ سَ)
لیمودارو باشد، و آن گیاهی است کوهی که از درزهای سنگ رویدو گل آن بوی لیمو میکند، و معرب آن وسنج است، و طبیعت آن گرم و خشک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف وشیگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وشیگ شود
لغت نامه دهخدا
وسنگ
لیمودارو
تصویری از وسنگ
تصویر وسنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز، داغ پیشانی که از کثرت سجده کردن یا به سبب دیگر پیدا شده باشد، داغ پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسنی
تصویر وسنی
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
واحد اندازه گیری وزن برابر با یک جو، برای مثال به چندین سر تیغ الماس رنگ / نسفتند جوسنگ این خاره سنگ (نظامی۵ - ۹۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژنگ
تصویر وژنگ
فراویز، سجاف جامه، پارچه ای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین می دوزند، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
شاخۀ بریده شدۀ انگور که از آن آب می چکد، شاخۀ تاک، برای مثال شاد باش و دو چشم دشمن تو / سال و مه از گریستن چو وننگ (فرخی - ۲۱۱)، آونگ
فرهنگ فارسی عمید
(وَتَ)
خوشۀ انگور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
منتخب کتاب انجیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش بجستان شهرستان گناباد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قناعت است، که راضی بودن باشد بر آنچه میسرگردد و ترک حرص نمودن. (برهان) (آنندراج). قناعت و عدم حرص و رضای به چیزی کم و اندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوزدهمین سلسله از پادشاهان چینی (شمالی و جنوبی) که از 960- 1280 میلادی حکومت کرده اند. عده شاهان آن 18 تن است. آلتان خانیان از اقوام چورچه (منچوری) خروج کرده چین شمالی را از چنگ سونگها بیرون آوردند و فقط چین جنوبی بدست آنان ماند. سپس سلسلۀ آلتان خانیان درعهد اکتای قاآن منقرض گردید و سلسلۀ سونگ هم در عهد قوبیلای قاآن بکلی منقرض شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
قماربازی ناشایسته. (ناظم الاطباء). بازی قمار. (شعوری) ، لاف. (ناظم الاطباء). لاف. گزاف. (از شعوری) ، تلاق وبظر. (ناظم الاطباء). لحم زائد فرج زنان. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
سرشاخه بریده انگور: (شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: (احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگ
تصویر ولنگ
گل و گشاد: (در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود)، بی حساب و کتاب بی نظم و نسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
عجیب و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
توزی جگری رنگ که بر پایین تیر - آنجای که پیکان را محکم میکنند - بپیچیند. (بی گمان ترا خون دشمن است سرش نی (پی) سهام ترا از دل عدوست وژنگ)، (منصور شیرازی)، پاره ای که بر جامه دوزند رقعه (السامی) پینه، پوست سمور وغیره که بردوردامن وگریبان وسر آستین دوزند فراویژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
مقدار یک جو همچند یک جو در وزن و کوچکی معادل یک گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
کل کچل، داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا بعلتی دیگر حاصل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
به مانک هوو پارسی است خواب آلوده: زن، چشم خفته: زن چرتی چرتباره زنی که بازن دیگر در شوهرمشترک باشند هوو بنانج (دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه زانست که بامن نه درم ماند ونه زر) (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسنه
تصویر وسنه
چرت خواب کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهنگ
تصویر وهنگ
یک جرعه آب، یک دم آب
فرهنگ فارسی معین
((وِ هَ))
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسنی
تصویر وسنی
((وَ))
هوو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
((وَ سَ))
پاسنگ ترازو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
((چَ سَ))
کل، کچل، داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا به علتی دیگر حاصل گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنگ
تصویر بسنگ
((بِ سَ))
باوقار، باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
((جُ سَ))
مقدار یک جو
فرهنگ فارسی معین
((وَ نَ))
ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشه انگور را از آن بیاویزند
فرهنگ فارسی معین