جدول جو
جدول جو

معنی وسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

وسنگ
لیمودارو
تصویری از وسنگ
تصویر وسنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
مقدار یک جو همچند یک جو در وزن و کوچکی معادل یک گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
واحد اندازه گیری وزن برابر با یک جو، برای مثال به چندین سر تیغ الماس رنگ / نسفتند جوسنگ این خاره سنگ (نظامی۵ - ۹۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوسنگ
تصویر جوسنگ
((جُ سَ))
مقدار یک جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
کل کچل، داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا بعلتی دیگر حاصل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز، داغ پیشانی که از کثرت سجده کردن یا به سبب دیگر پیدا شده باشد، داغ پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسنی
تصویر وسنی
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
شاخۀ بریده شدۀ انگور که از آن آب می چکد، شاخۀ تاک، برای مثال شاد باش و دو چشم دشمن تو / سال و مه از گریستن چو وننگ (فرخی - ۲۱۱)، آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
به مانک هوو پارسی است خواب آلوده: زن، چشم خفته: زن چرتی چرتباره زنی که بازن دیگر در شوهرمشترک باشند هوو بنانج (دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه زانست که بامن نه درم ماند ونه زر) (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسنه
تصویر وسنه
چرت خواب کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
توزی جگری رنگ که بر پایین تیر - آنجای که پیکان را محکم میکنند - بپیچیند. (بی گمان ترا خون دشمن است سرش نی (پی) سهام ترا از دل عدوست وژنگ)، (منصور شیرازی)، پاره ای که بر جامه دوزند رقعه (السامی) پینه، پوست سمور وغیره که بردوردامن وگریبان وسر آستین دوزند فراویژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
عجیب و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگ
تصویر ولنگ
گل و گشاد: (در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود)، بی حساب و کتاب بی نظم و نسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
سرشاخه بریده انگور: (شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: (احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنگ
تصویر بسنگ
((بِ سَ))
باوقار، باشکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسنگ
تصویر چسنگ
((چَ سَ))
کل، کچل، داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا به علتی دیگر حاصل گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورسنگ
تصویر ورسنگ
((وَ سَ))
پاسنگ ترازو
فرهنگ فارسی معین
((وِ هَ))
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهنگ
تصویر وهنگ
یک جرعه آب، یک دم آب
فرهنگ فارسی معین
((وَ نَ))
ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشه انگور را از آن بیاویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسنی
تصویر وسنی
((وَ))
هوو
فرهنگ فارسی معین
حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژنگ
تصویر وژنگ
فراویز، سجاف جامه، پارچه ای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین می دوزند، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند وماده که کوههای صلب را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسن
تصویر وسن
نیاز، حاجت
خواب کوتاه، چرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
صدای گریۀ بچه، ونگ ونگ
تهی، خالی
تهی دست، درویش و مفلس، برای مثال ما از شمار آدمیانیم تنگ دست / کز معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ (سوزنی- مجمع الفرس - ونگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ
تصویر سنگ
مادۀ سفت و سخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است،
قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند، سنگ ترازو، سنجه،
مقیاسی برای اندازه گیری آب جاری، معادل حجم آبی که در ثانیه از قنات یا رودخانه جاری شود و مقدار آن مختلف است،
در پزشکی جسم سخت و سفت به صورت شن و سنگ ریزه که از رسوب مواد مختلف در بعضی از اعضای بدن مانند کلیه و مثانه و کیسه صفرا تشکیل می شود،
وزن، کنایه از قدر، وقار، برای مثال مردی گزید راد و خردمند و پیش بین / بارای و باکفایت و باسنگ و باوقار (فرخی - ۱۹۱)
سنگ آتش: نوعی سنگ سخت به رنگ سیاه یا قهوه ای که از اصطکاک آن با آهن جرقه تولید می شود و پیش از اختراع کبریت به وسیلۀ آن آتش می افروختند، سنگ آتش زنه، سنگ چخماق
سنگ آذرین: سنگی که از سرد شدن و انجماد مواد مذاب درون زمین تشکیل می شود، سنگ آتشفشانی، احجار آذرین
سنگ آس: آس، هر یک از دو سنگ مسطح، گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند
سنگ آسمانی: در علم نجوم سنگی که از آسمان به زمین فرود آید، قطعه ای از سنگ که از فضای خارج جو به زمین سقوط کند
سنگ آسیا: آس، هر یک از دو سنگ مسطح، گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند
سنگ آهک: سنگی سفید که از آن آهک تهیه می کنند، آن را در کوره های مخصوص تا ۹۵۰ درجۀ سانتی گراد حرارت می دهند تا آهک به دست آید، کربنات کلسیم
سنگ پا: نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
سنگ پادزهر: نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده به کار می بردند، زهرمهره، حجرالسم، حجرالتیس
سنگ جهنم: در علم شیمی نیترات دارژان
سنگ چاپ: نوعی سنگ آهکی به رنگ خاکستری یا زرد که از دانه های ریز تشکیل شده، به خوبی جلا و صیقل می پذیرد، چربی را جذب می کند و در چاپخانه های سنگی برای چاپ کردن اوراق به کار می رود
سنگ خارا: خارا، نوعی سنگ سخت، گرانیت
سنگ خاز: سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند
سنگ زر: محک، سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، سنگ زر، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی
سنگ سلیمانی: سنگ سلیمانیه، نوعی کوارتز شبیه عقیق که دارای رگه های سیاه و سفید است و مانند سنگ های قیمتی در ساختن زینت آلات به کار می رود، حجر باباغوری
سنگ سماک: سنگ سماق، سنگی سخت که خوب صیقل می گیرد و به رنگ های سرخ، سبز، قهوه ای، خاکستری، درمی آید و برای ساختن ستون های سنگی و مجسمه و اشیای دیگر به کار می رود، گاه در آن ریزه های کوارتز و فلدسپات نیز دیده می شود، پرفیر
سنگ شجری: در علم زیست شناسی مرجان
سنگ صبور: سنگ سخت و عظیم که در یک جا ثابت و پا برجا باشد و حوادث روزگار را تحمل کند و از آن به بردباری و شکیبایی مثل می زنند، سنگی افسانه ای که مردم درد دل خود را برای او بازگو می کرده اند
سنگ صفرا: در پزشکی سنگی که از رسوب املاح صفراوی در کیسۀ صفرا تشکیل می شود
سنگ فسان: سان، سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر و مانند آن به کار می رود
سنگ کلیه: در پزشکی سنگی که از ترکیب اسید های ادرار با مواد معدنی در کلیه تشکیل می شود
سنگ گچ: نوعی سنگ که در طبیعت به حالت بی شکل وجود دارد و از حرارت دادن آن گچ به دست می آید، سولفات کلسیم
سنگ لاجورد: از سنگ های معدنی به رنگ آسمانی یا آبی پر رنگ که در قدیم از آن جام و پیاله و پاره ای زینت آلات می ساختند و کوبیده و گرد شدۀ آن در نقاشی به کار می رفت
سنگ لوح: نوعی سنگ به رنگ خاکستری که به ورقه های نازک شکافته می شود، پلمه سنگ، تخته سنگ
سنگ محک: سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، سنگ زر، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی
سنگ مردار: مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، مرتک، سنگ مردار
سنگ مرمر: مرمر، نوع سنگ آهکی سخت که در مجسمه سازی و نماسازی ساختمان به کار می رود
سنگ مغناطیس: مغناطیس، نوعی سنگ آهن که در معدن های مخصوص به شکل سنگ سیاه پیدا می شود و آهن را به خود جذب می کند، آهن ربا
سنگ هرکاره: نوعی سنگ که به آسانی تراشیده می شود و خوب شکل می گیرد و اغلب از آن هرکاره (دیگ سنگی) و سرقلیان و اشیای دیگر می سازند
سنگ وسبو: کنایه از دو چیز ضد و مخالف یکدیگر نظیر سنگ و شیشه یا آتش و پنبه: چشم اگر با دوست داری، گوش با دشمن مکن / عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ وسبوست (سعدی۲ - ۳۵۲)
سنگ یده: یده، نوعی سحر که در آن با استفاده از سنگ های مخصوصی برف و سرمای شدید ایجاد می کردند و بیشتر توسط مغولان انجام می شد
فرهنگ فارسی عمید
به مانک آلوده آلایش آلودگی پارسی است نیاز، پیینکی غنودگی چرت غنوده خوابناک چرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ
تصویر سنگ
((سَ))
وقار، اعتبار، (ق) آهستگی، آرامش، نام عمومی مواد کانی است که به طور طبیعی به یکدیگر چسبیده و متراکم شده است و در نتیجه توده نسبتاً سفتی را به وجود آورده است، وزنه ای جهت سنجش سنگینی، دو قطعه سنگ به ابعاد کوچک
فرهنگ فارسی معین