جدول جو
جدول جو

معنی وسندین - جستجوی لغت در جدول جو

وسندین
پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرندین
تصویر پرندین
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپندین
تصویر سپندین
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والدین
تصویر والدین
پدر و مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
بلوط، درخت بلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
بلندین، پیرامون در، چهارچوب در خانه، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسندیدن
تصویر پسندیدن
چیزی یا کسی را خوش داشتن و پذیرفتن، پسند کردن، برگزیدن، جایز دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
چیزی که از حریر دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ)
موضعی در جوار سوته، سمت چپ جادۀ فرح آباد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 13 و 159 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
هرچیز که از حریر سازند. (برهان). هرچه از پرند سازند. آنچه از پرند دوزند. (فرهنگ رشیدی). پرندینه:
ز هر سو بی اندازه در وی بجوش
بتان پرندین بر حله پوش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
پیرامن در باشد. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). پیرامون و چوب بالائین در خانه باشد و بعضی چهارچوب در خانه را هم گفته اند. (آنندراج) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در پلندین.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو سِ تَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن. راضی شدن به. رضا دادن. ارتضاء (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رضوان.خوش آمدن. مطبوع داشتن. گزیدن بر. صواب شمردن. تصویب. برگزیدن. (برهان قاطع در لغت پسنده) :
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
عاشقی خواهی که تاپایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند.
رابعۀ بنت کعب قزداری.
مخاعه گفت خواسته به چهار یک باید کردن خالد گفت پسندیدم. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
اگر شاه پیروز بپسندد این
نهادیم بر چرخ گردنده زین.
فردوسی.
همه کار یزدان پسندیده ام
همان شور و تلخی بسی دیده ام.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز ما کردگار.
فردوسی.
به مهراب گفت ای هشیوار مرد
پسندیده ای در همه کار کرد.
فردوسی.
برآن است کاکنون ببندد ترا
بشاهی همی بد پسندد ترا.
فردوسی.
من این را پسندم که بر تخت عاج
ندارد بتن یاره و طوق و تاج.
فردوسی.
پسندیدم آن هدیه های تو [قیصر] نیز
کجا رنج بردی زهر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج.
فردوسی.
من او را یکی چاره سازم که شاه
پسندد از این بندۀ نیکخواه.
فردوسی.
بمالید رخ را بر آن تیره خاک
چنین گفت کای داور دادپاک
تو دانی که گر من ستمدیده ام
بسی روز بد را پسندیده ام
مکافات کن بدکنش را بخون
تو باشی ستمدیده را رهنمون.
فردوسی.
پسندی و هم داستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی.
فردوسی.
سر تاجداری مبر بیگناه
که نپسندد این داور هور و ماه.
فردوسی.
ز شاهان مرا دیده بر دیدن است
ز تو داد و از من پسندیدنست.
فردوسی.
وزان پس بدو گفت چون دیدمت
بمشکوی زرین پسندیدمت.
فردوسی.
چنین کی پسندد ز من کردگار
کجا بر دهد گردش روزگار.
فردوسی.
فرستم به نیکی بنزد پدر
چنان چون پسندد همی دادگر.
فردوسی.
مگر نام گرگین تو نشینده ای
کزینگونه خود را پسندیده ای.
فردوسی.
بدو گفت بهرام را دیده ای
سواری و رزمش پسندیده ای.
فردوسی.
نه از من پسندد جهان آفرین
نه شاه و نه گردان ایران زمین.
فردوسی.
ببینند گردان لشکر ترا
بمردی پسندند یک یک مرا.
فردوسی.
بگیتی همه کام دل دیده ام
به هر رزم میدان پسندیده ام.
فردوسی.
تو از ما گسسته بدینگونه مهر
پسندد چنین کردگار سپهر.
فردوسی.
بدو گفت این نزد بهرام بر
بگو ای سبک مایۀ بدگهر
تو خاقان چین را ببندی همی !
گزند بزرگان پسندی همی !.
فردوسی.
اگر داد باید که ماند بجای
بیارای زان پس بدانانمای
چو دانا پسندد پسندیده گشت
بجوی تو در آب چون دیده گشت.
فردوسی.
ز خوبی ّ خوی و خردمندیم
بهانه چه سازی که نپسندیم.
فردوسی.
زلف او حاجب لبست و لبش
نپسندد بهیچکس بیداد.
فرخی.
خواجه گفت این دیگران را خداوند میداند کرا فرماید. امیر گفت بوالفتح رازی را می پسندم چندین سال پیش خواجه کار کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). امیر اندران بدید و آنرا سخت پسندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403). ما [سه تن از امراء طاهری] در دست امیریم و خداوند ما برافتاد با ما آن کند که ایزد عزّ ذکره بپسندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). خدای عزّوجل نپسندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). خواست [خواجه احمد] که بر جراحت دلش [احمد ینالتکین] را مرهمی کند چون امیر وی را پسندید. (تاریخ بیهقی ص 268) .گفت ایشان را بپسندید. (تاریخ بیهقی ص 101). گفتم [احمد بن ابی دؤاد] اﷲ اﷲ یا امیرالمؤمنین که این خونی است ناحق و ایزد عزّ ذکره نپسندد. (تاریخ بیهقی ص 170). حضرت رضا علیه السلام از آنچه او بکرد وی را [طاهر را] بپسندید و بیعت کردند. (تاریخ بیهقی ص 137). پیلان را عرض کردند هزاروششصدوهفتاد نر و ماده بپسندید سخت فربه و آبادان بودند. (تاریخ بیهقی ص 285).
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد.
باباطاهر.
پسندید و گفت از تو چونین سزید
که زشتیست بند بدان را کلید.
اسدی.
چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی.
اسدی (گرشاسب نامۀ نسخۀ خطی مؤلف ص 17).
نه میر خراسان پسندد او را
نه شاه سجستان نه میر ختلان.
ناصرخسرو.
گر یار بخون من کمر دربندد
ای دل مکن آنچه اش خرد نپسندد.
مجیر بیلقانی.
گرخود همه عیب ها بر این بنده در است
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.
(گلستان).
حاکم این سخن را عظیم پسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند. (گلستان).
کسانی که بد را پسندیده اند
ندانم ز نیکی چه بد دیده اند.
سعدی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
، روا داشتن. سزاوار دانستن: اگر خواهی تمام مرد باشی آنچه بخود نپسندی بدیگران مپسند. (منسوب به انوشروان، از قابوسنامه).
ستم مپسند از من بر تن خویش
ستم از خویش بر من نیز مپسند.
ناصرخسرو.
بر کسی مپسند کز تو آن رسد
کت نیاید خویشتن را آن پسند.
ناصرخسرو.
مر مرا آنچه نخواهی که بخرّی مفروش
بر تنم آنچه تنت را نپسندی مپسند.
ناصرخسرو.
و هر کار که مانند آن بر خویشتن نپسندد در حق دیگران روا ندارد. (کلیله و دمنه).
حسادت را در دل و در پشت شکست است
جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته.
سوزنی.
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من بیاد دار این پند
هرچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری مپسند.
سعدی.
هر بد که بخود نمی پسندی
با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده بمادر من.
سعدی.
، ستودن. حمد، نیک شمردن. مستحسن داشتن. استحسان: و همه ارکان و اعیان دولت وی را بپسندیدندبدان راستی و امانت و خدمتی که کرد در معنی آن خزانۀ بزرگ. (تاریخ بیهقی).
این جور مکن که از تو نپسندد
سلطان زمانه خسرو والا.
مسعودسعد.
، گزیدن. انتخاب کردن. ترجیح دادن:
قند جدا کن ز وی دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.
رودکی.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری.
، آزمودن ؟:
وگر خود کشندت جهان دیده ای
همه نیک و بدها پسندیده ای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
چوب بالایین در خانه. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ یَ یْ)
تثنیۀ حسنی ̍: هل تربصون بنا الاّ احدی الحسنیین. (قرآن 52/9) : سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. اگر این غالب آمد مارکشتی و اگر آن غالب آمد از دشمن برستی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ دَ)
لقبی است برای سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی، دو تن از علمای اوان نهضت مشروطیت ایران. (یادداشت مؤلف). رجوع به سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ دَ)
تثنیۀ سند. دو سند
لغت نامه دهخدا
جمع واجد، دارندگان توانگران دوستاران توانایان جمع واجد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعت این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند، جمع وارد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : (... اخبار واردین بمسامع امرا عظام رسید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستندین
تصویر مستندین
جمع مستند، گواه آورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والدین
تصویر والدین
جمع والد، زاینیتاران، زی آوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسننین
تصویر مسننین
جمع مسنن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدین
تصویر مستدین
وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
چارچوب در آستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسندیدن
تصویر پسندیدن
راضی شدن، قبول کردن، مطبوع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
آنچه از پرند درست کنند هر چه از حریر سازند پرندینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندین
تصویر سپندین
خردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ))
ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندین
تصویر پرندین
((پَ رَ دِ))
آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسندیدن
تصویر پسندیدن
((پَ سَ دَ))
پذیرفتن، برگزیدن، روا داش تن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والدین
تصویر والدین
((ل دَ))
تثنیه والد، پدر و مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والدین
تصویر والدین
پدر و مادر
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی