جدول جو
جدول جو

معنی ورکی - جستجوی لغت در جدول جو

ورکی
(وَ / وِ کا)
اصل خبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورکی
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردی
تصویر وردی
(دخترانه)
کوچک، ریز نقش (نگارش کردی: وردی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکی
تصویر برکی
تهیه شده از برک، برای مثال حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست / درویش صفت باش و کلاه تتری دار (سعدی - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکی
تصویر کرکی
درنا، پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنی
تصویر ورنی
محلول روغنی که بر روی سطوح کفش، کیف و مانند آن مالیده می شود و در مجاورت هوا، لایه ای سخت و براق را تشکیل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(گا وِ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
لغت نامه دهخدا
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به فورک که نام جد خاندانی است. (سمعانی) ، شاید هم منسوب به ده فورک باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در تداول، به زور. به جبر. با کوشش. به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی. بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). یکی از شعب طایفۀ هفت لنگ از ایل بختیاری است. (یاد داشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
بزور با فشار و جبر: (زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بنگرید به وارنیش ماده صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصا گونه های مختلف سماق و بادام هندی) بدست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات بمنظور جلا و زیبایی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی استفاده میکنند. توضیح مایع زرد رنگی است که در شیشه های در بسته ریزند و آن درنقاشی بکار میرود و یک ماه بعد از اتمام کار وخشک شدن تابلو بروی آن مالند تا رنگها تازه تر و زیباتر جلوه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردی
تصویر وردی
پارسی تازی گشته وردی گلی گل سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
زراعت کننده کشاورز، کارگر مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکی
تصویر کرکی
کلنگ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسی
تصویر ورسی
نوعی ازکبوتر که رنگش مایل بسرخی و زردی است، کاسه زرین نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکی
تصویر ترکی
ترک دار
فرهنگ لغت هوشیار
کلاه درازی که از برک یا نمد دوزند زاهدان و درویشان برسر گذارند برنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکی
تصویر ارکی
ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
سخت بی ادبانه، سطبر، زمخت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
((رَ))
به زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکی
تصویر برکی
((بَ رَ))
بافته ای از پشم شتر که درویشان از آن کلاه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکی
تصویر ترکی
((تُ))
ترک بودن، کنایه از سفید و زیبا بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
((خَ رَ))
احمقانه، شوخی خرکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکی
تصویر کرکی
((کُ))
کلنگ، درنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنی
تصویر ورنی
((وِ))
لعاب، چرم شفاف و براق. متضاد، شور و یا مات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورسی
تصویر ورسی
((وَ))
نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی است، کاسه زرین نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
((وَ))
برزگر، کشاورز، کارگر، مزدور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورکی
تصویر زورکی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
اجباری، اکراه، به جبر، جبراً، متنکراً
متضاد: اختیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به زور اجباری، به سختی
فرهنگ گویش مازندرانی