جدول جو
جدول جو

معنی ورکردن - جستجوی لغت در جدول جو

ورکردن
(فُ پَ مُ دَ)
گرد کردن. برداشتن. بارکردن: که که ورکردن، برکردن، ستودن، افراشتن و بلند کردن، برکندن. برکشیدن. از بیخ کندن. برانداختن، تکیه کردن، سوختن و آتش افروختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
احاطه کردن و محاصره کردن. چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن. (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن. گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی. (یادداشت مؤلف) ، پیرامون چیزی گردیدن. (ناظم الاطباء). چرخیدن. گردیدن.
- دورکردن سر، گردیدن سر. (آنندراج). دوار گرفتن. به مرض دوار مبتلا شدن:
آسمان کیست که خواهد به کسی جور کند
آن قدر هرزه نگردد که سرش دور کند.
صفی قلی بیگ (از آنندراج).
، گرداگرد چیزی لفافه کردن. (از ناظم الاطباء). دوره کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
راندن وخواندن ستور ومرکب از (هر) حکایت صوت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعلمعین است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکردن
تصویر واکردن
باز کردن گشودن: (در خواهش بروی او واکن، قدرت ایزدی تماشا کن خ)، سر پوش برداشتن از دیگ و امثال آن، گستردن (فرش و جز آن) پهن کردن: (اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد وا کنند)، جدا کردن دور کردن، فارغ کردن (بدو معنی اخیرا) : (گویند که خود ز عشق واکن، لیلی طلبی ز سر رها کن خ) (نظامی)، چیدن: (قطف وا کردن میوه و انگور)، بریدن چیدن: (اقتطاع پاره ای از چیزی وا کردن) یا موی وا کردن، بریدن موی چیدن موی. یا از سر خود وا کردن، شخص مراجعه کننده را بنحوی طرد کردن و مقصود او را بر نیاوردن دست بسر کردن، از خود راندن: مانندآن ورق که زسرواکندکسی حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را) (ملا واقف قند هاری) یا از کار وا کردن کسی را. او را از کارش باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باورکردن
تصویر باورکردن
یقین کردن، معتقد شدن، استوار داشتن، عقیده پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکردن
تصویر گورکردن
بخاک سپردن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا ساختن، اعماء، چشم کسیرا از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
راندن و اخراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
مدارا کردن، با کسی ساختن، شروع کر دن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
((وَ کَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورکردن
تصویر دورکردن
اکباء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
Replenish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
replenir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
bijvullen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
보충하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
補充する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
למלא מחדש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
पुनः भरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
mengisi ulang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
เติม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
пополнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
wieder auffüllen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reponer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
rifornire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reabastecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
补充
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
uzupełniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
поповнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
yenilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی