نام خاری است که آن را سوزند و آتش آن بسیار تند و تیز می باشد خصوص برای نان پختن و بریان در تنور گذاشتن. (برهان) : خصمت در آب دیده شده گرچه چون وزک سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک. ابوعلی حاجی. شب تار و بیابان پرورک بی. باباطاهر عریان
نام خاری است که آن را سوزند و آتش آن بسیار تند و تیز می باشد خصوص برای نان پختن و بریان در تنور گذاشتن. (برهان) : خصمت در آب دیده شده گرچه چون وزک سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک. ابوعلی حاجی. شب تار و بیابان پرورک بی. باباطاهر عریان
دهی جزو دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. واقع در 63 هزارگزی راه عمومی. سکنۀ آن 511 تن است. آب آن از رود خانه رزون تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی در زمستان برای تأمین معاش به تنکابن میروند. کار دستی زنان جاجیم، گلیم و لباس پشمی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. واقع در 63 هزارگزی راه عمومی. سکنۀ آن 511 تن است. آب آن از رود خانه رزون تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی در زمستان برای تأمین معاش به تنکابن میروند. کار دستی زنان جاجیم، گلیم و لباس پشمی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
برسوی ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اوراک. (منتهی الارب)، القوم علی ورک واحد (و یفتح) ، یعنی قوم مجتمعند بر یک اندیشه و تدبیر جهت شکست من. (منتهی الارب).
برسوی ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اوراک. (منتهی الارب)، القوم علی ورک واحد (و یفتح) ، یعنی قوم مجتمعند بر یک اندیشه و تدبیر جهت شکست من. (منتهی الارب).
جانب کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جای گذر زه آن. (منتهی الارب). مجری الوتر منها. (اقرب الموارد) ، کمانی که از بن تنه درخت ساخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جانب کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جای گذر زه آن. (منتهی الارب). مجری الوتر منها. (اقرب الموارد) ، کمانی که از بن تنه درخت ساخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، تنکار، بورق، بوره، بورات دوسود، تنگار
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، تَنکار، بورَق، بورِه، بوراتِ دُوسود، تَنگار
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، توره، اهمر خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، گال، تورِه، اَهمَر خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نَرمورِه، آوَرَک، سابود، گُواچو، پالوازِه، بادپیچ
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مثال قدح پربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶) زنگار، کپک نان، برای مثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک) پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل، برای مثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مِثال قدح پُربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶) زنگار، کپک نان، برای مِثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک) پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل، برای مِثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نرموره، بازپیچ، پالوازه، بادپیچ، اورک، بازام، گواچو
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نَرمورِه، بازپیچ، پالوازِه، بادپیچ، اَورَک، بازام، گُواچو
مرکّب از: خور، مخفف خورنده + ک، خورندۀ کوچک. - بادخورک، آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد. - غم خورک، بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد
مُرَکَّب اَز: خور، مخفف خورنده + ََک، خورندۀ کوچک. - بادخورک، آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد. - غم خورک، بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد
نوعی از طعام باشد و بعضی گویند آش بغرا است. (برهان). نوعی از طعام. (غیاث). نوعی از آش ماست. (رشیدی). نوعی از طعام و گویند آش ماست است. (انجمن آرا) (آنندراج).... گویا بغرا بمرور زمان بورک شده است. (از اصطلاحات و لغات دیوان ابواسحاق اطعمه) : بامدادان که بود از شب مستیم خمار پیش من جز قدح بورک پرسیر مباد. بسحاق اطعمه. قدح پر بورک است و قلیه اندک چه بودی گر چو بورک قلیه بودی. بسحاق اطعمه. ، گرداب. (آنندراج) ، زنبور سیاه که بر روی گلها نشیند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام جانور. زنبور سیاه. (فرهنگ فارسی معین) ، تنه درخت. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
نوعی از طعام باشد و بعضی گویند آش بغرا است. (برهان). نوعی از طعام. (غیاث). نوعی از آش ماست. (رشیدی). نوعی از طعام و گویند آش ماست است. (انجمن آرا) (آنندراج).... گویا بغرا بمرور زمان بورک شده است. (از اصطلاحات و لغات دیوان ابواسحاق اطعمه) : بامدادان که بود از شب مستیم خمار پیش من جز قدح بورک پرسیر مباد. بسحاق اطعمه. قدح پر بورک است و قلیه اندک چه بودی گر چو بورک قلیه بودی. بسحاق اطعمه. ، گرداب. (آنندراج) ، زنبور سیاه که بر روی گلها نشیند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام جانور. زنبور سیاه. (فرهنگ فارسی معین) ، تنه درخت. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی