جدول جو
جدول جو

معنی ورنوش - جستجوی لغت در جدول جو

ورنوش
(وَ)
نام روان سپهر قمر است. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرنوش
تصویر زرنوش
(دخترانه)
نام شهری که دارا آن را بنا کرده بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانوش
تصویر وانوش
(دخترانه)
دریاچه وان، از سمبلهای تاریخ ارامنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برنوش
تصویر برنوش
(پسرانه)
برانوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ونوش
تصویر ونوش
(دخترانه)
گل بنفشه (نگارش کردی: وهنهوش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورگوش
تصویر ورگوش
گوشوارۀ بلندی که تا روی دوش می رسد، گوشواره
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
شهری که دارا آن را بنا کرده. (از ولف). ظاهراً این شهر به اهواز بوده است:
یکی شارسان کرد زرنوش نام
به اهواز گشتند از او شادکام
کسی را که درویش بد داد داد
به خواهندگان گنج آباد داد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام عقل فلک قمر که به تازی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ دساتیر ص 258)
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه. در 11هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز. دارای 1634 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن شوسه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَلْیْ)
ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء) ، وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء) ، آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورگوش
تصویر ورگوش
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
جوانه ای که از پای گیاه روییده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در دهستان کلرودپی نوشهر، روستایی در منطقه.، گوسفند بنفش رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی