جدول جو
جدول جو

معنی ورموک - جستجوی لغت در جدول جو

ورموک
خارپشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردوک
تصویر وردوک
جهاز عروس، خانه ای که با چوب و علف درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموک
تصویر رموک
بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورموت
تصویر ورموت
نوعی شراب سفید آمیخته با مواد خوش بو و مقوی
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ ئی یَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس از شهرستان فردوس که در 20 هزارگزی شمال باختری طبس و 8 هزارگزی شمال باختری شوسۀ عمومی طبس به یزد قرار دارد. جلگه ای است گرمسیر که از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غله و کار مردم آن کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ شَ)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مسکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نوعی از شراب. (یادداشت مؤلف). شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن قنفذ است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
وادیی است میان نهر اردن و بحر لوط واقع در شام که به سبب جنگی که در عهد خلافت ابوبکرخلیفۀ اول در آنجا روی داد سخت مشهور است. خالد بن ولید فرماندۀ قوای اسلام با مرگ خلیفۀ اول و آغاز خلافت خلیفۀ ثانی از فرماندهی عزل و ابوعبیده بن جراح به جای وی منصوب گردید ولی خالد این فرمان را پنهان داشت و به جنگ ادامه داد و لشکر روم را بکلی درهم شکست و بعد به حضور ابوعبیده رفت و به منصب جدید او تهنیت گفت. جنگ یرموک پایان فتوح الشام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). وادیی است به ناحیۀ شام یا موضعی است. و منه یوم الیرموک. (منتهی الارب). ناحیه ای است در شام و غزوۀ یرموک معروف است. (از لباب الانساب).
- یوم الیرموک، از جنگهای عصر اسلام است در ناحیه ای به همین نام که در شام واقع است و آن در سال سیزدهم هجرت میان مسلمین و روم روی داد و پس از آن ابواب شام بر روی عساکر اسلامی مفتوح گشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جهاز عروس. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وردک. رجوع به وردک شود، خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل، دارای 62 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بادام عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ کربلائی حسن میری و چشمه گل خوارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پارچۀ گستردنی. (منتهی الارب). ’طنفسه’ و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). درنوک. و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گروهۀ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان) :
مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب
فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان.
اثیر اخسیکتی.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک.
عطار.
، چوبی را نیز گویند به اندام مخروطی که طفلان ریسمانی را بر آن پیچند و از دست گذارند تا روی زمین به چرخ درآید. (برهان). فرفروک. فرفر. فرفره. بادفر. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد) ، مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد) ، ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه، ای بثابت. (از منتهی الارب) ، لاغر شدن چهارپا، از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن، بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خاراگوشی گونه ای می سپید خوشبوی شراب سفید که در آن مواد عطر آگین می آمیزند
فرهنگ لغت هوشیار
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. این گیاه بسیار معطر است و در حقیقت یکی از گونه های مریم گلی است و بر اثر پرورش وکشت های متوالی بارتفاعی بالغ بر یک متر وحتی بیشتر میرسد. مرموک در اکثر نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید. برگهایش متقابل و دارای دمبرگ مشخص و بطرز نامساوی دندانه دار و بزرگ و بیضوی و خشن است. گلهایش که سفید رنگ مایل به هستند ومعطر میباشند بوضع زیبایی در انتهای ساقه ظاهر میشوند. از تقطیر سر شاخه های گل دار این گیاه اسانس گیری میشود. در اسانس آن اترهای مختلف از قبیل اسکلارئول و سدرن وجود دارد. از برگهای مرموک در تداوی بعنوان مقوی و ضد تشنج و تسکین حملات سیاه سرفه و رفع نزله استفاده میکنند و بعلاوه از سرشاخه های گل دارش جهت معطر ساختن بعضی ورموت ها و شرابها و لیکورها استفاده میشود. اسانس آن در عطر سازی خصوصا ساختن ادوکلنی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردوک
تصویر وردوک
((وَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورموت
تصویر ورموت
((وِ))
شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
((فَ))
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رموک
تصویر رموک
((رَ))
جانوری که زود رم می کند
فرهنگ فارسی معین
نرماده، نرولاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسب چموش و رم کننده، رم کننده، گاو سبک پا
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد مبتلا به کرم کدو، میوه ی کرمو
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی