جدول جو
جدول جو

معنی ورزیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

ورزیدنی
(وَدَ)
قابل ورزیدن. رجوع به ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
ورزیده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
انجام دادن، کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن
کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزیدنت
تصویر پرزیدنت
رئیس جمهور، رئیس قوۀ مجریه در کشورهای جمهوری که مدت زمامداری و حدود اختیارات آن در کشورهای مختلف متفاوت است
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
که قابل ورزیدن نیست. مقابل ورزیدنی. رجوع به ورزیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ)
ایمان آوردنی. اعتقادکردنی. درخور ایمان. قابل اعتقاد. لایق گرویدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه قابل گوریدن است. آنچه تواند بگورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه. نبات. رستنی. گیاه. عشب. کلأ. نبت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق شوریدن. قابل شوریدن
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ)
شایستۀ آرایش. لایق آراستن و پیراستن
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرزیان
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
که در خور یا محتاج پرسیدن است. درخور پرسیدن. محتاج پرسیدن. لایق سؤال. محتاج سؤال، نوعی پرسیدن:
بپریسد ناکام پرسیدنی
نگه کردنی پست و گردیدنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
وحشتناک. رعب انگیز. ترس آور
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
چگونگی ارزش چیزی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
درخور آمرزیدن. ازدر آمرزیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) :
برقع عارض تو عافیت دلها برد
عافیت بار برافتادۀ دور قمر است.
سلمان (آنندراج).
، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ دَ)
درخور گریستن. لایق گریستن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
لایق ارزیدن. شایستۀ ارزش
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
که لرزیدن آن ضروری است، ازدر لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ دَ)
برزیدن. کار کردن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). عمل کردن. به کار بردن، کوشیدن. جهد کردن. کوشش و سعی نمودن. (ناظم الاطباء) ، پیاپی انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) :
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری.
حافظ (از فرهنگ فارسی معین).
، ممارست کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، حاصل کردن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). تحصیل کردن. اندوختن. (ناظم الاطباء). کسب نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن. به دست آوردن. (ناظم الاطباء) :
سخندانی وخوشخوانی نمیورزند در شیراز
بیاحافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم.
حافظ.
، کشتن. (ناظم الاطباء). زراعت کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، عادت نمودن. خوی کردن. خو گرفتن. ریاضت کشیدن، به مشقت و محنت به دست آوردن، نتیجه گرفتن، دمیدن، نازیدن. افتخار نمودن، محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) ، مالش دادن. مشت و مال دادن خمیر، پیروی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ورزیدن راه و رسم یا دینی، پیروی کردن آن راه و رسم وپیروی کردن آن دین:
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرگی ورزد و زندو است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
حاصل مصدر است از ورزیدن. ورزیده بودن. تجربه داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرسیدنی
تصویر پرسیدنی
در خور پرسیدن لایق پرسیدن محتاج پرسیدن محتاج سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازیدنی
تصویر طرازیدنی
شایسته آرایش لایق آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
ممارست کردن، تجربه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزیدنت
تصویر پرزیدنت
رئیس جمهور
فرهنگ لغت هوشیار
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزیدنی
تصویر آمرزیدنی
لایق آمرزیدن شایسته بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
((وَ دَ))
ورزش کردن، تمرین کردن، به کار بردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرزیدنت
تصویر پرزیدنت
((پِ دِ))
رییس جمهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
((وَ دِ یا دَ))
تجربه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
ریاضت
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد