جدول جو
جدول جو

معنی ورخس - جستجوی لغت در جدول جو

ورخس
(وَ رَ)
ورمی که در بن ناخن پیدا میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
ورخس
کسی که در آغوش دیگری خوابد، عزیز و دوست داشتنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی با برگ های درشت و بریدگی بسیار و ساقۀ زیرزمینی که بیش از ۶۰۰۰ نوع از آن وجود دارد و برخی از انواع آن تزئینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
زشت، بی مقدار، پست، برای مثال دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بد نتیجۀ طبع ورخج مردارم (سوزنی- مجمع الفرس - ورخج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وریس
تصویر وریس
ورس، مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود، اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر به صورت چوبی که در بینی شتر می کنند، برای مثال ایا کرده در بینی ات حرص ورس / ز ایزد نیایدت یک ذره ترس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
زشت و زبون و پلید و کریه المنظر. (آنندراج) :
نامم همای دولت شهباز نصرت است
نی کرکس ورخچ و نه زاج تخجّم است.
خاقانی (ازآنندراج).
پیش دلشان سپهر و انجم
این بود ورخچ و آن تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
مکان ورخ، جایی که گیاه در آن به هم پیچیده باشد. (از اقرب الموارد). جای درهم پیچیدۀ گیاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ورخه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد. (از اقرب الموارد) : ورست الصخره فی الماء تورس ورساً، رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزو دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. در 10هزارگزی حصار خروان. سکنۀ 327 تن و آب آن ازچشمه و در بهار از آب برف تأمین می شود. محصول آن غلات، بنشن، تاکستان، بادام، صیفی است. شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس، میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه ای که از آن رنگ کنند پوشیدنش قوت بسیار دهد و آن را به عربی خص خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وَ رَ)
مهار شتر. (انجمن آرا). مهار و آن ریسمانی و چوبی است که بربینی شتر کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مهاری که نعلبند بر لب ستور به نعل میگذارد تا آنها را نعل کند. (ناظم الاطباء) :
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
، بند ریسمانی. رشتۀ ریسمانی. (برهان) (آنندراج). پای بند و ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
ثوب ورس، جامۀ قرمز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ثمر و میوه. (برهان) ، سرو دشتی. وارس. (ناظم الاطباء). بار سرو کوهی. ابهل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ثوب وریس، جامۀ رنگین. ورس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). به ورس رنگ کرده. وریسه به همین معنی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
فرخج. ورخچ. زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل. (ناظم الاطباء) :
پیش دلشان سپهر انجم
این بوده ورخج و این تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ خَ)
ارض ورخه، زمین درهم پیچیده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورخ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ خِ)
بیونانی خصی الکلب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارخص. ارخیس
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
اسم قریه ای است از ناحیۀ شاوذار از نواحی سمرقند، مجاور جبال، بین آن و سمرقند چهار فرسنگ مسافت است. (معجم البلدان). رخس
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد است که در خاور شهرستان و کنار مرز ایران و شوروی واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). شهری است (به خراسان) بر راه و اندر میان بیابان نهاده و ایشان را یکی خشک رود است که اندر میان بازار میگذرد و بوقت انجیر اندر او آب رود و بس و جایی با کشت و برز بسیار است. و مردمانی قوی ترکیب اند و جنگی وخواستۀ ایشان شتر است. (حدود العالم) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 117، 121، 125، 127، 128، 130 و نزههالقلوب ج 3 ص 153، 158، 177 و تاریخ سیستان ص 27، 147، 239، 251، 252 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یک نوع درختی. (منتهی الارب). درختی است شبیه مرخ در نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ولی با رنگ تیره و با برگهای نازک مانند برگهای طرخون و یا بزرگتر. (از اقرب الموارد) ، نام گیاهی است که در دردهای چشم به کار برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام دارویی است که آن را گیل دارو گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ، بر کنار دریای خزر که دریای گیلان باشد یابند و آن دو قسم است: نر و ماده. بجهت دفع کدودانه و امراض دیگر مفید است. (برهان) (آنندراج). سرخس ها در منطقۀ معتدله بصورت گیاهان بی ساقه اند یعنی برگهای آن از خاک بیرون می آید و ساقۀ زیرینی دارند که در اصطلاح گیاه شناسی ریزم نامیده میشود، ولی در مناطق گرم بشکل درختان بلند و شبیه به نخل ها میباشند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 161- 170 شود. گیل دارو. (قانون ابن سینا چ تهران ص 216) (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
انواع آن: سرخس ماده که ممکن است مانند سرخس نر بکار رود ولی تأثیرش بسیار کمتر است. سرخس مذکر یا سرخس نر دارای برگهای بزرگ و دو بریدگی دارد، ساقۀ زیرین آن بر ضد کرم کدو بکار میرود زیرا که در لوله های شیرابۀ آن مواد مختلف یافت میشود. (ازگیاه شناسی گل گلاب ص 169). رجوع به درمان شناسی ص 402 و داروسازی جنیدی ص 178 و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
ورخچ: سبحانک می گفتم آواز خر آمد. دلم ورخج و مشوش شد
فرهنگ لغت هوشیار
زشت کریه منظر نامم همان دولت و شهباز نفرت است نی کرگس ورخچ ونه زال تخجم است) (خاقانی)، زبون فرومایه پست: پیش دلشان سپهر و انجم این بوده ورخچ و آن تخجم. (خاقانی)، چرکین، ناراخت مضطرب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده نهانزادان آوندی که سر دسته گروهی از آنها به نام سرخس ها می باشد، این گیاه دارای ساقه های زیر زمینی است که از فواصل مختلف آن برگهای هوایی خارج میشوند. انواع مختلف این گیاه متعلق به نواحی معتدل و گرم میباشد و در منطق حاره به صورت درخت در می آید. اکثر انواع آن در طب مورد استفاده است بطازس دیشار جماز. یا سرخس آبی. گونه ای سرخس که برگهایش دارای چهار برگچه کوچک و هاگهای آن در تکمه هایی به نام اسپور و کارپ قرار گرفته اند این گیاه مصرف دارویی ندارد قریطه القریطه. یا سرخس شوکی. سرخس تیغی. یا سرخس تیغی. گونه ای سرخس که جزو گروه بس پایک میباشد. یا سرخس ماده. این گیاه برگدارش فاقد هاگینه میباشد. در تداوی این سرخس نیز مانند سرخس نر به کار میرود ولی تاثیرش کمتر است سرخس مونث سرخس اثنی خنشار. یا سرخس مذکر. سرخس نر. یا سرخس معمولی سرخس. یا سرخس نر. گونه ای سرخس که دارای برگهای بزرگ است و دوبار بریدگی دارد این گیاه جزو سرخسهای علفی است و در شمال ایران فراوان است ساقه زیر زمینی آن جهت مداوای کرم کدو به کار میرود. ارتفاع برگ هوایی این گیاه معمولا 5، متر است ولی گاهی ممکن است تا ارتفاع 4، 1 متر نیز برسد. در پشت برگ گیاه در دو ردیف مجموعه هاگدان ها محصور در پرده نازکی به نام اندوزی وجود دارد. در شیرابه ای که در ساقه زیر زمینی این گیاه جریان دارد مواد مختلف یافت می شود. در تمام نواحی شمالی ایران می روید کیل دارو شرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورس
تصویر ورس
((وَ))
مهار شتر، چوبی که در بینی شتر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورس
تصویر ورس
((و ر))
طنابی که از خوشه های خشکیده برنج باشد، ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
((وَ رَ))
چرکین، پلید، زبون
فرهنگ فارسی معین
((سَ رَ))
گیاهی است از رده نهان زادان آوندی که سردسته گروهی از آن ها به نام گروه سرخس ها می باشد. این گیاه دارای ساقه های زیرزمینی است که از فواصل مختلف آن برگ های هوایی خارج می شوند
فرهنگ فارسی معین
طنابی که از تابیدن ساقه ی برنج به دست آید
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندنشو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی شیرینی محلی خانگی، فنی در کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی