جدول جو
جدول جو

معنی وخوم - جستجوی لغت در جدول جو

وخوم
(وَ)
مرد گران سنگ و ناموافق. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد ثقیل و گران و ناپسند. ج، وخام، وخامی، اوخام. (ناظم الاطباء) ، (ارض...) زمین که گیاهش ناگوارنده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
وخوم
(فِ)
وخامه. گران بار و ناموافق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گران و ناگوارد شدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولوم
تصویر ولوم
میزان صدا در هر سیستم صوتی، دکمه یا پیچی که با آن صدای سیستم صوتی را تنظیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخم
تصویر وخم
تعفن هوا که باعث بروز امراض وبایی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
سخت، دشوار، خطرناک، بد، ناگوار، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
جمع واژۀ وصم (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به معنی شکاف و ننگ و عار وعیب. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وصم شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسم، به معنی نشان و داغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسم شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
وشام. جمع واژۀ وشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. (منتهی الارب). رجوع به وشم شود، خط دستهای گاو دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
وهم. اوهام. جمع واژۀ وهم (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی آنچه در دل گذرد، یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج). رجوع به وهم شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وذم. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گام فراخ نهاده رونده. (از منتهی الارب) (آنندراج). وخّاد. (منتهی الارب) شتابان و گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء). و آن نعت است از وخد. (منتهی الارب). رجوع به وخاد و وخد شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وخش. (منتهی الارب) رجوع به وخش شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جنبش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دشوار. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سنگین و گران. (غیاث اللغات) (دهار) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مرد گران و ناموافق. (از آنندراج) (منتهی الارب). مرد سنگین و گران و ناپسند. (ناظم الاطباء). ج، وخام. (منتهی الارب) (آنندراج). اوخام. (ناظم الاطباء)، ناسازگار و ناموافق. (فرهنگ فارسی معین) : و بحکم آنک برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. (فارسنامۀ ابن بلخی) .، بد و زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اگر در کار خوض کند (شیر) که عاقبتی وخیم... دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). عاقبت وخیم کدام است. (کلیله ودمنه). این جوری وخیم و ظلمی عظیم بود که بر این حیوان رفت. (سندبادنامه). اندیشید که عصیان بر ولی نعمت خویش عاقبتی وخیم دارد. (ترجمه تاریخ یمینی)، (طعام...) طعام ناگوارد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ناگوارنده. (مهذب الاسماء)، (بلد...) شهر ناموافق برای ساکنانش. (از اقرب الموارد). شهر ناموافق باشندگان. شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنی ̍. (ناظم الاطباء)، شی ٔ وخیم، چیز وباآور. (وبی ّ) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ارض وخام، زمین گیاه ناگوارنده ناک. (منتهی الارب) زمینی که گیاه آن ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وخیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود، جمع واژۀ وخم به معنی مرد گران و ناموافق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به وخم شود، جمع واژۀ وخوم. (ناظم الاطباء). رجوع به وخوم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
فاسد شدن طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حد فاصل میان دوزمین. (منتهی الارب) (آنندراج). سرحد. مرادف تخوم
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وخامه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخامه و وخم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلا به تخمه. (ناظم الاطباء). تخمه زده گردیده. (آنندراج). و رجوع به موخومه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خِ)
مرد گران. (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اوخام، وخام. (ناظم الاطباء). وخامی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدگوار. (نطنزی). ناگوار. (غیاث اللغات). سنگین. ثقیل. (یادداشت مؤلف). ناسازگار. (غیاث). ناموافق. (منتهی الارب) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.
مولوی.
نیست زندانی وحش تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم.
مولوی.
یا دری بودی در این شهروخم
تا نظاره کردمی اندر رحم.
مولوی.
- بلد وخم، شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نشان و حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). حد. (المنجد). جمع واژۀ تخم و تخم. فواصل میان دو زمین از نشانه ها و حدود. (از اقرب الموارد). نشان ها و حدود میان دو زمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). مؤنث است. ج، تخوم (علی اللفظ) ، تخم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یا تخم و تخم و تخوم و تخومه، واحد تخوم است. (منتهی الارب). جمع واژۀ تخم و تخم. (المنجد) (اقرب الموارد). ابن اعرابی و ابن السکیت گویند واحد تخوم و جمع تخم، مثل رسول، رسل. (اقرب الموارد). رجوع به تخم و مادۀ قبل و المعرب جوالیقی شود: چون بهرام گور بجانب بلاد ارمنیه میرفت اتفاقاً رهگذر او بر دیهی بود از تخوم ساوه که آنرا طخرود میگویند، بدین دیه آتشکده بنا نهاد... (تاریخ قم ص 23). ازنزدیک تخوم موصل است. (تاریخ قم ص 181) ، فلان طیّب التخوم، ای طیّب العروق، جعلت سرّک علی تخوم قلبی، ای لااغفله . (اقرب الموارد) ، حالی که ارادۀ آن را دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تخوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد تخوم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به تخوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
دشوار، سنگین و گران و سخت، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوم
تصویر وجوم
خاموشی ک از خشم یا اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخم
تصویر وخم
سنگین، ثقیل، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
جمع تخم، مر زنشان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
((وَ))
دشوار، سنگین، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
((تُ خُ))
حد فاصل میان دو زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولوم
تصویر ولوم
((وُ لُ))
اندازه صدای هر سیستم صوتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخم
تصویر وخم
((وَ خِ))
ناسازگار، ناموافق، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخم
تصویر وخم
((وَ خَ))
سوءهاضمه، تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
ناگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
بحرانی، بغرنج، پیچیده، خطرناک، خطیر، درام، دشوار، سخت، مخاطره آمیز، مهلک، وبیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیم گرم، ولرم
فرهنگ گویش مازندرانی