جدول جو
جدول جو

معنی وحیده - جستجوی لغت در جدول جو

وحیده
(دخترانه)
مؤنث وحید، یگانه، یکتا، بی نظیر
تصویری از وحیده
تصویر وحیده
فرهنگ نامهای ایرانی
وحیده
(وَ دَ)
مؤنث وحید: امراءه وحیده، زن یگانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وحیده
(وَخْ خا)
جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه. (معجم البلدان) (تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وحیده
وحیده در فارسی مونث وحید و نامی برای زنان مونث وحید
تصویری از وحیده
تصویر وحیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وحید
تصویر وحید
(پسرانه)
یگانه، یکتا، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وحید
تصویر وحید
یگانه، یکتا، تنها
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
رجوع به وئید شود
لغت نامه دهخدا
(وَ حی یَ)
مؤنث وحی به معنی سریعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : هو احد السموم الوحیه. (ابن البیطار) : ذکاه وحیه، ای سریعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تک. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکتا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. (گلستان سعدی).
- وحیدالدین، یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر، یگانه روزگار:
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
(از ترجمه محاسن اصفهان 137).
- وحید دهر و وحید عصر، یکتای زمانه. نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در... آداب... وحیدالدهر است. (تاریخ قم ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است:
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
حجه الحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ حِ دَ)
مؤنث وحد. زن یگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وحد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
واحد وطائد. (ناظم الاطباء). قواعد و بنیان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
اصیده. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه. (مهذب الاسماء). ج، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
کودک مادینه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). دخترزاده. (مهذب الاسماء) ، پرستار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، کنیز. (اقرب الموارد). ج، ولائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، زن مولوده میان عرب. (منتهی الارب). المولوده بین العرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وحوده. وحود. وحد. وحده. حده. (ناظم الاطباء). تنها و یکتا ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
وحاده. وحود. وحد. وحده. حده. تنها و یکتا ماندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ / وَ دَ / دِ / وِ دَ / دِ)
چاره جسته و چاره جوینده. (آنندراج) (برهان). رجوع به ویدن و ویدیدن شود
لغت نامه دهخدا
مالاون مالس. اسدالارض. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وحده
تصویر وحده
وحدت در فارسی ایواکی یگانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرد و منفرد، تنها و یگانه، یکتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیده
تصویر وطیده
مونث وطید: دیگپایه، ستون در ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوده الوحیده
تصویر دوده الوحیده
کرم کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحید
تصویر وحید
((وَ))
منفرد، یگانه، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
بی همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد