جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وحید

وحید

وحید
مالاون مالس. اسدالارض. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا

وحید

وحید
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

وحید

وحید
تک. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکتا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. (گلستان سعدی).
- وحیدالدین، یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر، یگانه روزگار:
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
(از ترجمه محاسن اصفهان 137).
- وحید دهر و وحید عصر، یکتای زمانه. نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در... آداب... وحیدالدهر است. (تاریخ قم ج 4)
لغت نامه دهخدا

وحید

وحید
یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است:
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
حجه الحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا