جدول جو
جدول جو

معنی وحید - جستجوی لغت در جدول جو

وحید
(پسرانه)
یگانه، یکتا، بی نظیر
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ نامهای ایرانی
وحید
یگانه، یکتا، تنها
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ فارسی عمید
وحید
(وَ)
تک. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکتا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. (گلستان سعدی).
- وحیدالدین، یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر، یگانه روزگار:
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
(از ترجمه محاسن اصفهان 137).
- وحید دهر و وحید عصر، یکتای زمانه. نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در... آداب... وحیدالدهر است. (تاریخ قم ج 4)
لغت نامه دهخدا
وحید
مالاون مالس. اسدالارض. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
وحید
(وَ)
یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است:
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
حجه الحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
وحید
(وَ دَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
وحید
فرد و منفرد، تنها و یگانه، یکتا
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ لغت هوشیار
وحید
((وَ))
منفرد، یگانه، بی نظیر
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ فارسی معین
وحید
بی همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وحیده
تصویر وحیده
(دخترانه)
مؤنث وحید، یگانه، یکتا، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توحید
تصویر توحید
(پسرانه)
یگانه دانستن خداوند، یکتاپرستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولید
تصویر ولید
مولود، کودک، نوزاد، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکتا قرار دادن، خدا را یگانه دانستن، به یگانگی خدا ایمان آوردن، در تصوف مرحله ای که سالک به چیزی غیر از خداوند توجهی ندارد، سورۀ صدودوازدهم قرآن کریم، دارای ۴ آیه، مکی، اخلاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورید
تصویر ورید
رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سورۀ توحید، سورۀ اخلاص. سورۀ قل هو الله احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سورۀ یکصدودوازدهم از قرآن کریم و آن مکیه است با چهار آیت. رجوع به اخلاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دُ)
یگانه گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکی کردن. (دهار). در لغت، حکم به واحد بودن شی ٔ است. (از تعریفات جرجانی)، یکی گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). یکی دانستن و یکی گفتن خدای را و گرویدن به یگانگی او تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکی گفتن و یکی دانستن و یکی در دل اعتقاد کردن. (آنندراج). یگانگی و اقرار به وحدانیت خدای تعالی جل شأنه. (ناظم الاطباء). به خدای یگانه ایمان داشتن. یگانه پرستی. یکتاپرستی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). علم به اینکه او (خدا) یکتاست. (از تعریفات جرجانی) :
ز جنی سخن گفت و از آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تهدید و از رسمهای جدید.
فردوسی.
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست
به ناگفتن و گفتن، ایزد یکی است.
فردوسی.
وآنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
توحید تو تمام بدو گردد
دانستی ار تو واحد یکتا را.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
از ثنای تو خرک بی خبر است
همچنان چون ثنوی از توحید.
سوزنی.
فرمانت حرز توحید، اندر میان جانها
جان بر میان زمانه از بهر امتثالش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 230).
علم تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خلل منهید.
خاقانی.
خلق تو اکسیر عدل، نطق تو تفسیر عقل
مدح تو توحید محض، خصم تو مخصوص ذم.
خاقانی.
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
، در اصطلاح سالکان، تخلیص دل و تجرید او از آگاهی به غیر حق سبحانه و تعالی... (آنندراج) : طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت وایثار و قناعت و توحید و توکل.... (گلستان).
امید و هراسش نباشد ز کس
بر اینست بنیاد توحید و بس.
سعدی (گلستان).
روی از خدا به هرچه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم.
سعدی.
، (اصطلاح فلسفه) توحید در لغت یگانه کردن و به یگانگی وصف نمودن و علم توحید علمی است که بدان شناخته شود که غیر خدا وجود حقیقی نیست و اشیاء مظاهر اویند و علم به تفرید وجود محض است و به معنای یگانه دانستن پروردگار است و تنزیه خداست از حدثان و از شریک و بالاخره حکم کردن بر یگانگی خداست اندر ذات و صفات و افعال... و توحید را اقسام و انواع و مراتبی است از این قرار: توحید اخص الخواص، توحید افعالی، توحید الهی، توحید حالی، توحید خاص، توحید خواص، توحید ذاتی، توحید شهودی، توحید صفاتی، توحید علمی، توحید عیانی، توحید عیانی کشفی. (از فرهنگ علوم عقلی).
- اهل توحید، اصحاب عدل و توحید، معتزله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خاندان نوبختی اقبال شود.
- کلمه توحید، لااله الااﷲ است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
مؤنث وحید: امراءه وحیده، زن یگانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَخْ خا)
جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه. (معجم البلدان) (تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وحود
تصویر وحود
وحوده: تنها ماندن، یکتا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگ رگ تاجهنده. توضیح رگی که خون رابقلب برمیگرداند وریدها دارای خون تیره هستند باستثنای ورید ریوی که حاوی خون روشن میباشد سیاهرگ مقابل شریان، جمع اورده. یا حبل ورید. (حبل الورید) رگ گردن، یا ورید اجوف اسفل. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اجوف اعلی. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اکحل. ورید میانی دست. یا ورید باب. سیاهرگی که خون روده های باریک و کلفت و لوز المعده وطحال و معده را جمع کرده و بکبد میرساند. ورید باب از اجتماع سه ورید تشکیل شده است یکی ورید ماسار یقائی فوقانی دیگر ورید کوچک ماسار یقائی وسوم ورید طحالی خونی که از ورید باب وارد جگرمیشود مواد غذایی جذب شده ازروده ها رانیزهمراه داردودر کبد پس ازتصفیه شدن این خون غذا دار توسط ورید فوق کبدی خون خارج شده وبورید اجوف اسفل میریزید. یا ورید باسلیق. ورید سطحی داخلی بازو که ازانشعابات وریداکحل محسوب است. یا ورید صافن. کیی از دو ورید درشت سطحی ساق پاکه از پشت قوزک خارجی پا بطرف سطحی خلفی ساق پا امتداد مییابد و در ناحیه زانو بوریدرکبه در سطح خلفی میریزد. یا ورید قیفال. نام ورید سطحی خارجی بازو که از انشعابات ورید میانی ست محسوب است. یا ورید میانی بازو. ورید میانی دست. یا ورید میانی دست. ورید سطحی ناحیه قدامی ساعد که در پایین چین آرنج بدوشاخه ورید قیفال و باسلیق تقسیم میشود ورید اکحل ورید میانی بازو ورید هفت اندام رگ هفت اندام رگ میانی دست. یا ورید وداج. نام هریک ازوریدهای بزرگ گردن، یاورید وداج خارجی. نام ورید وداجی که در قسمت طرفی گردن مشاهده میشود و سطحی است و از زیر پوست مشهور است. یا ورید وداج داخلی. ورید و داجی که همراه با شریان سبات (شاهرگ گردن) است و در خارج آن قرار گرفته است حبل الورید. یا ورید هفت اندام. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعید
تصویر وعید
دشنوید، ترساندن یبم دادن، بانگ شتر نر وعده بد تهدید: (... چون ماه رمضان بود این تهدید و وعید را تا عید در توقف داشتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطید
تصویر وطید
استوار پا برجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودید
تصویر ودید
دوست دارنده، جمع اوداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقید
تصویر وقید
فروزینه گیرانه، سوخت سوختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجید
تصویر وجید
زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحیش
تصویر وحیش
ارامک تور تولی
فرهنگ لغت هوشیار
میانسرای، آستانه در، آغل، شکاف گارباره (غار)، تنگ دوسیده آستان پیشگاه سرای آستانه، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولید
تصویر ولید
زاده، کودک، بنده زاده مولود، کودک، بنده، جمع ولدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محید
تصویر محید
گریز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحیده
تصویر وحیده
وحیده در فارسی مونث وحید و نامی برای زنان مونث وحید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحید
تصویر توحید
((تُ))
یکتا کردن، خدا را یگانه دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توحید
تصویر توحید
یکتاپرستی، یگانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتایی خدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن، یکی شمردن، یگانه کردن، یگانه دانستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد