جدول جو
جدول جو

معنی وحید - جستجوی لغت در جدول جو

وحید
(پسرانه)
یگانه، یکتا، بی نظیر
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ نامهای ایرانی
وحید
فرد و منفرد، تنها و یگانه، یکتا
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ لغت هوشیار
وحید
((وَ))
منفرد، یگانه، بی نظیر
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ فارسی معین
وحید
یگانه، یکتا، تنها
تصویری از وحید
تصویر وحید
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وحیده
تصویر وحیده
(دخترانه)
مؤنث وحید، یگانه، یکتا، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وحیده
تصویر وحیده
وحیده در فارسی مونث وحید و نامی برای زنان مونث وحید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحید
تصویر توحید
(پسرانه)
یگانه دانستن خداوند، یکتاپرستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توحید
تصویر توحید
یکتاپرستی، یگانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکتا قرار دادن، خدا را یگانه دانستن، به یگانگی خدا ایمان آوردن، در تصوف مرحله ای که سالک به چیزی غیر از خداوند توجهی ندارد، سورۀ صدودوازدهم قرآن کریم، دارای ۴ آیه، مکی، اخلاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توحید
تصویر توحید
((تُ))
یکتا کردن، خدا را یگانه دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ولید
تصویر ولید
مولود، کودک، نوزاد، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورید
تصویر ورید
رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محید
تصویر محید
گریز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحود
تصویر وحود
وحوده: تنها ماندن، یکتا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجید
تصویر وجید
زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقید
تصویر وقید
فروزینه گیرانه، سوخت سوختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطید
تصویر وطید
استوار پا برجای
فرهنگ لغت هوشیار
میانسرای، آستانه در، آغل، شکاف گارباره (غار)، تنگ دوسیده آستان پیشگاه سرای آستانه، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگ رگ تاجهنده. توضیح رگی که خون رابقلب برمیگرداند وریدها دارای خون تیره هستند باستثنای ورید ریوی که حاوی خون روشن میباشد سیاهرگ مقابل شریان، جمع اورده. یا حبل ورید. (حبل الورید) رگ گردن، یا ورید اجوف اسفل. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اجوف اعلی. بزرگ سیاهرگ زیرین. یا ورید اکحل. ورید میانی دست. یا ورید باب. سیاهرگی که خون روده های باریک و کلفت و لوز المعده وطحال و معده را جمع کرده و بکبد میرساند. ورید باب از اجتماع سه ورید تشکیل شده است یکی ورید ماسار یقائی فوقانی دیگر ورید کوچک ماسار یقائی وسوم ورید طحالی خونی که از ورید باب وارد جگرمیشود مواد غذایی جذب شده ازروده ها رانیزهمراه داردودر کبد پس ازتصفیه شدن این خون غذا دار توسط ورید فوق کبدی خون خارج شده وبورید اجوف اسفل میریزید. یا ورید باسلیق. ورید سطحی داخلی بازو که ازانشعابات وریداکحل محسوب است. یا ورید صافن. کیی از دو ورید درشت سطحی ساق پاکه از پشت قوزک خارجی پا بطرف سطحی خلفی ساق پا امتداد مییابد و در ناحیه زانو بوریدرکبه در سطح خلفی میریزد. یا ورید قیفال. نام ورید سطحی خارجی بازو که از انشعابات ورید میانی ست محسوب است. یا ورید میانی بازو. ورید میانی دست. یا ورید میانی دست. ورید سطحی ناحیه قدامی ساعد که در پایین چین آرنج بدوشاخه ورید قیفال و باسلیق تقسیم میشود ورید اکحل ورید میانی بازو ورید هفت اندام رگ هفت اندام رگ میانی دست. یا ورید وداج. نام هریک ازوریدهای بزرگ گردن، یاورید وداج خارجی. نام ورید وداجی که در قسمت طرفی گردن مشاهده میشود و سطحی است و از زیر پوست مشهور است. یا ورید وداج داخلی. ورید و داجی که همراه با شریان سبات (شاهرگ گردن) است و در خارج آن قرار گرفته است حبل الورید. یا ورید هفت اندام. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعید
تصویر وعید
دشنوید، ترساندن یبم دادن، بانگ شتر نر وعده بد تهدید: (... چون ماه رمضان بود این تهدید و وعید را تا عید در توقف داشتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودید
تصویر ودید
دوست دارنده، جمع اوداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحیش
تصویر وحیش
ارامک تور تولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولید
تصویر ولید
زاده، کودک، بنده زاده مولود، کودک، بنده، جمع ولدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورید
تصویر ورید
((وَ))
رگ، رگ گردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودید
تصویر ودید
((وَ))
دوست، دوست دارنده، جمع اوداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولید
تصویر ولید
((وَ))
زاده، مولود، کودک، بنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعید
تصویر وعید
((وَ))
وعده بد دادن، بیم دادن، وعده بد، تهدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصید
تصویر وصید
((وَ))
آستانه، پیشگاه سرای، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعید
تصویر وعید
وعدۀ بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودید
تصویر ودید
دوست، دوست دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقید
تصویر وقید
هیزم، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آفروزه، پوک، آتش برگ، آتش افروز، فروزینه، افروزه، پده، مرخ، پد، شیاع، هود، حطب، پرهازه، وقود، پیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحیدالدین
تصویر وحیدالدین
(پسرانه)
بی نظیر و یگانه در دین، نام دانشمندی از معاصران خاقانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وحیدات المسلک
تصویر وحیدات المسلک
پستانداران تخمگذار
فرهنگ لغت هوشیار