تنها و یگانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). احد. (منتهی الارب). واحد، مردی که نسب و اصل او ناشناخته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به وحد شود
تنها و یگانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). احد. (منتهی الارب). واحد، مردی که نسب و اصل او ناشناخته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به وَحد شود
چهارپایۀ (چهارپای) وحشی تنها و جدا شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، مرد ناشناخته گوهر که نژاد و نسب وی معلوم نباشد. (ناظم الاطباء). مرد ناشناخته گوهر و نژاد او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از قاموس)، تنها: رایته وحده، یعنی دیدم او را فقط و این مصدر است که تثنیه و جمع ندارد و نصب آن برای آن است که حال واقع میشود نزد بصریان و بناء بر مصدر است نزد دیگران و بناء بر ظرف است نزد کوفیین. (منتهی الارب)، {{مصدر}} وحاده.وحوده. وحود. وحده. حده. تنها و یکتا ماندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی). یکتا و تنها ماندن. (ناظم الاطباء)
چهارپایۀ (چهارپای) وحشی تنها و جدا شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، مرد ناشناخته گوهر که نژاد و نسب وی معلوم نباشد. (ناظم الاطباء). مرد ناشناخته گوهر و نژاد او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از قاموس)، تنها: رایته وحده، یعنی دیدم او را فقط و این مصدر است که تثنیه و جمع ندارد و نصب آن برای آن است که حال واقع میشود نزد بصریان و بناء بر مصدر است نزد دیگران و بناء بر ظرف است نزد کوفیین. (منتهی الارب)، {{مَصدَر}} وحاده.وحوده. وحود. وحده. حده. تنها و یکتا ماندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی). یکتا و تنها ماندن. (ناظم الاطباء)
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکتا شدن. (آنندراج) ، توحد خدا به ربوبیت، تفرد به آن. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن: توحده اﷲ بعصمته، ای عصمه و لم یکله الی غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن حق تعالی کسی را و نینداختن کار او را به غیر. (آنندراج)
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکتا شدن. (آنندراج) ، توحد خدا به ربوبیت، تفرد به آن. (از اقرب الموارد) ، نگاه داشتن: توحده اﷲ بعصمته، ای عصمه و لم یکله الی غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن حق تعالی کسی را و نینداختن کار او را به غیر. (آنندراج)
مؤحد. کسی که خداوند عالم را یکی می داند و یکی می گوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل مشرک، آن را گویند که به مرتبۀ یگانگی رسیده باشد و از دویی وارسته بود و از همه قیدها گذشته و نظرش از غیر ساقط گشته و یکی گوی و یکی دان و یکی شده باشد که اﷲ و لاسواه. (آنندراج). کسی که معتقد است به توحید خدای جل شأنه و آن که جز خدای تعالی مؤثری در عالم نمی داند. (ناظم الاطباء). یگانه پرست. یکتاپرست. یک خدا گو. یگانه گوی. یکی گوی. احدگو. آن که خدای را یکی داند. (یادداشت مؤلف) : فریضه باشد بر هرموحدی که کند به طاقت و به توان با عدوی تو پیکار. فرخی. موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش. سعدی (گلستان). - موحد گشتن، یکتاپرست شدن. یگانه پرست شدن. به یگانگی خدای تعالی ایمان و اعتقاد داشتن. (از یادداشت مؤلف) : چرا گر موحد نگشتست بلبل چنین در بهشت است هال و قرارش. ناصرخسرو. ، یک گرداننده. (یادداشت مؤلف). یگانه گرداننده. (از منتهی الارب)
مؤحد. کسی که خداوند عالم را یکی می داند و یکی می گوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل مشرک، آن را گویند که به مرتبۀ یگانگی رسیده باشد و از دویی وارسته بود و از همه قیدها گذشته و نظرش از غیر ساقط گشته و یکی گوی و یکی دان و یکی شده باشد که اﷲ و لاسواه. (آنندراج). کسی که معتقد است به توحید خدای جل شأنه و آن که جز خدای تعالی مؤثری در عالم نمی داند. (ناظم الاطباء). یگانه پرست. یکتاپرست. یک خدا گو. یگانه گوی. یکی گوی. احدگو. آن که خدای را یکی داند. (یادداشت مؤلف) : فریضه باشد بر هرموحدی که کند به طاقت و به توان با عدوی تو پیکار. فرخی. موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش. سعدی (گلستان). - موحد گشتن، یکتاپرست شدن. یگانه پرست شدن. به یگانگی خدای تعالی ایمان و اعتقاد داشتن. (از یادداشت مؤلف) : چرا گر موحد نگشتست بلبل چنین در بهشت است هال و قرارش. ناصرخسرو. ، یک گرداننده. (یادداشت مؤلف). یگانه گرداننده. (از منتهی الارب)
طالقانی نامش شفیعا یا ملاشفیع و عالمی عامل و عارفی کامل بود نیاکانش از طالقان آمده در اصفهان سکونت گرفتند. و او در هشتادسالگی بدانجا درگذشت. از اشعار اوست: آن شوخ که عشق را هوس می داند بلبل با زاغ هم نفس می داند گفتا که مگوی راز عشقم به کسی من با که بگویم همه کس می داند. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
طالقانی نامش شفیعا یا ملاشفیع و عالمی عامل و عارفی کامل بود نیاکانش از طالقان آمده در اصفهان سکونت گرفتند. و او در هشتادسالگی بدانجا درگذشت. از اشعار اوست: آن شوخ که عشق را هوس می داند بلبل با زاغ هم نفس می داند گفتا که مگوی راز عشقم به کسی من با که بگویم همه کس می داند. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
طهماسب قلی خان، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 هجری قمری در هفتادسالگی در تهران درگذشت. غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست: از یک خروش یارب شب زنده دارها حاجت روا شوند هزاران هزارها یک آه سرد سوخته جانی سحر زند در خرمن وجود جهانی شرارها آری دعای نیمه شب دل شکستگان باشد کلید قفل مهمات کارها. (فرهنگ عمید)
طهماسب قلی خان، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 هجری قمری در هفتادسالگی در تهران درگذشت. غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست: از یک خروش یارب شب زنده دارها حاجت روا شوند هزاران هزارها یک آه سرد سوخته جانی سحر زند در خرمن وجود جهانی شرارها آری دعای نیمه شب دل شکستگان باشد کلید قفل مهمات کارها. (فرهنگ عمید)
یکی بودن، یگانه بودن، مقابل کثرت، یگانگی، یکی بودن، ملی اشتراک همه افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزله مجموعه واحدی به شمار آید، وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات و
یکی بودن، یگانه بودن، مقابل کثرت، یگانگی، یکی بودن، ملی اشتراک همه افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزله مجموعه واحدی به شمار آید، وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات و