جدول جو
جدول جو

معنی وجی - جستجوی لغت در جدول جو

وجی(وَ)
سوده سم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناکس بی خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی خیر و بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وجی(وَ جی ی)
بی خیر و بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وجی(فَ / فِ)
بخیل و بی خیر یافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خصی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اخته کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به وجی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
وجی(فَطْوْ)
سوده شدن سم ستور یا سخت سوده شدن آن و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بخیل یافتن. (منتهی الارب) : گویند سألناه فوجیناه، یعنی خواستم از وی پس بی خیر یافتم او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خصی کردن. اخته کردن. (منتهی الارب). رجوع به وجی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجی
تصویر مجی
آمدن، رسیدن، فرا رسیدن، پدیدار گشتن، بازگشتن، اتفاق افتادن، برازنده بودن، متناسب بودن، متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وای
تصویر وای
برای بیان درد و رنج به کار می رود مثلاً وای، سرم درد می کند،
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال، برای مثال گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی (حافظ - ۹۷۸)
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ وِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس. در 27 هزارگزی شمال خاوری پهلوی دژ، دارای 1000 سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از گویندگان عثمانی است و دیوانی به ترکی دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
منسوب به موج. آنکه یا آنچه به موج نسبت دارد، (اصطلاح نقاشی) رنگ خانه خانه یا مثل موج. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض موجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، وهمی و خیالی. (ناظم الاطباء) ، قسمی جاجیم در اصطلاح فرش بافی. (یادداشت مؤلف). موج. رجوع به موج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جا)
ناقۀ موجی، ناقۀ تیزرو که منکشف و فراخ گردد لنگ آن به سبب اختلاف دست و پای او. (منتهی الارب، مادۀ م وج). ماده شتر تیزرو که به سبب مختلف گذاشتن دست و پای لنگ وی گشاد و فراخ گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو)
زوجیّه. منسوب به ازدواج و نکاح. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 611 شود
منسوب به زوج و منکوح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوده سم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لیتوجی فی مشیته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وَ)
منسوب است به توّج، که جائی است در مرز فارس. (سمعانی). رجوع به توّج شود
لغت نامه دهخدا
محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصرۀ آن در سال 763 هجری قمری کشته شد، رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 131، 132، 142 و 157 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طارم سفلی است که در بخش سیروان شهرستان زنجان واقع است و 392 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان سبزوار که دارای 29 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجی
تصویر شجی
اندوهگین نگران
فرهنگ لغت هوشیار
نجی در فارسی راز، همراز کسی که بااورازگویندهمراز: گشت نام آن دریده فرجی آن لقب شدفاش زان مردنجی. (مثنوی لغ)، قرین، محدث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبی
تصویر وبی
وبا خیز، مرض خیز: (بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان اما سخت و بی است)
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست دال بر: الف - تالم وافسوس واندوه افسوس، دریغ، ب - درد و بیماری دردا: یا برفلان. افسوس بر حال وی، (نوشته اند بر ایوان گنج بر جای بماند جاودان با حسرت و وای) (ویس و رامین)، فریاد ناله: (فغان ازین غراب بین و وای او که در نو افکندمان نوای او) (منوچهری) یا وای فلان. وای بر آن کس افسوس برحال وی: (رسول علیه السلام گفت ویل لمن قرا هذه الایه فمج بها وایی آن کس که این آیه بخواند و بیندازد آنرا) (چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پر وای او) (مثنوی) یا ای وای. ای افسوس، فسوسا، دریغا، (و اگه نیی که نفرین بر جان خویش کردی ای وای تو که کردی بر جان خویش نفرین) (ناصرخسرو)، د ردا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجی
تصویر دجی
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجی
تصویر حجی
عاقل، هوشمند، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
رود کوچک، مجرائی که آبرا از آن جهت مشروب کردن زمین عبور دهند حادثه جوی، جنگجوی حادثه جوی، جنگجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوجی
تصویر آوجی
منسوب به آوه از مردم آوه (آوج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخاب کردن، سوا شده، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دژی تاریخی که در شهر ساری قرار داشته است
فرهنگ گویش مازندرانی
پونه، سبزی صحرایی و خوشبو با نام علمی ha mentaa
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک شده، سوا شده
فرهنگ گویش مازندرانی
سربازانه، نظامی
دیکشنری اردو به فارسی