جدول جو
جدول جو

معنی وجد - جستجوی لغت در جدول جو

وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
تصویری از وجد
تصویر وجد
فرهنگ فارسی عمید
وجد
(وُ جُ)
جمع واژۀ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است. (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود
لغت نامه دهخدا
وجد
ادراک و اصابه، خشم گرفتن، شوق و ذوق، خوشی
تصویری از وجد
تصویر وجد
فرهنگ لغت هوشیار
وجد
((وَ))
ذوق، شوق
تصویری از وجد
تصویر وجد
فرهنگ فارسی معین
وجد
انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موجد
تصویر موجد
به وجود آورنده، ایجاد کننده، آفریننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
قوۀ باطنی که خوب و بد اعمال به وسیلۀ آن ادراک می شود، نفس و قوای باطنی آن، یافتن مطلوب، یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجدانی
تصویر وجدانی
آنچه به وسیلۀ قوۀ باطنی ادراک می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شکایت نمودن بی خوابی و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکایت کردن از امری، یقال: لایتوجد سهر لیله، ای لایشکو ما مسه من مشقه. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوست داشتن آن زن را: توجد بفلانه، احبها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ایجادکننده. به هستی درآورنده ایجادکننده و پدیدآورنده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. (از یادداشت مؤلف) :
خلق حق افعال ما راموجد است
فعل ما آثار خلق ایزد است.
مولوی.
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی.
مولوی.
، از خود پیداکننده چیزی را. (غیاث) (آنندراج). ایجادکننده، واﷲ هوالموجد، خداوند عالم است یابنده و پدیدآورنده از خود و مخترع. ج، موجدان. (ناظم الاطباء). آفریننده. ابداع کننده. مبدع. خالق. آفریدگار. خدا: شکر و سپاس موجدی را که از... (سندبادنامه ص 2)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ایجادشده. خلق شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
یافت شونده تر.
- امثال:
اوجد من التراب، اوجد من الماء. (یادداشت مؤلف). ورجوع به مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توجد
تصویر توجد
نالیدن گله کردن دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
نفس و قوای باطنی آن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
وجدانیه در فارسی مونث وجدانی ورومیک ورومی مونث وجدانی، جمع وجدانیات. وجزآن: (تعبیر قیدی) و غیره: (تفانی یکدیگر را نیست و سر پی گردانیدن در جنگ و جزآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجد
تصویر موجد
توانا و قوی شده بعد از ناتوانی و ضعف ایجاد کننده، پدید آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
وجدانی در فارسی ورومیک ورومی منسوب به وجدان آنچه توسط وجدان درک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجدانیات
تصویر وجدانیات
جمع وجدانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
((وِ یا وُ))
نیرویی باطنی که خوب را از بد تشخیص می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجد
تصویر موجد
((جِ))
به وجود آورنده، آفریننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجد
تصویر موجد
((جَ))
ایجاد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
فرجاد
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت آفریدگار، پدیدآورنده، خالق، هستی بخش، آفریننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
Conscientiousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
Conscience
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مخترع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
consciência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
consciência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
conciencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
conciencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
sumienność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
sumienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
сознательность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وجدان
تصویر وجدان
совесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وجدان گرایی
تصویر وجدان گرایی
совісність
دیکشنری فارسی به اوکراینی