روز قیامت. روز قیامت و حشر، جسر بر روی فرات، بحر و دریا. (ناظم الاطباء). دریا، به جهت اضطراب آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دریا. (مهذب الاسماء) ، نوعی از سیر و رفتار. (ناظم الاطباء). نوعی از سیر. (منتهی الارب). قسمی از گردش و سیر. (از اقرب الموارد)
روز قیامت. روز قیامت و حشر، جسر بر روی فرات، بحر و دریا. (ناظم الاطباء). دریا، به جهت اضطراب آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دریا. (مهذب الاسماء) ، نوعی از سیر و رفتار. (ناظم الاطباء). نوعی از سیر. (منتهی الارب). قسمی از گردش و سیر. (از اقرب الموارد)
یوم الحجاف، روزی از روزهای عرب که آنرا یوم البشر نیز خوانند. اخطل گفته است: لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعه الی الله منها المشتکی والمعول. و بشر نام کوهی میباشد که وقعه در آن اتفاق افتاده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 761 و به کلمه بشر در همین لغت نامه شود
یوم الَحجاف، روزی از روزهای عرب که آنرا یوم البشر نیز خوانند. اخطل گفته است: لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعه الی الله منها المشتکی والمعول. و بشر نام کوهی میباشد که وقعه در آن اتفاق افتاده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 761 و به کلمه بشر در همین لغت نامه شود
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود
بی آرام. طپان. (آنندراج). مضطرب: قلب واجف، یعنی دل مضطرب. (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان، مضطرب. (ناظم الاطباء). وجّاف. (المنجد). طپنده. لرزنده. و رجوع به وجف شود
بی آرام. طپان. (آنندراج). مضطرب: قلب ُ واجف، یعنی دل مضطرب. (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان، مضطرب. (ناظم الاطباء). وَجّاف. (المنجد). طپنده. لرزنده. و رجوع به وجف شود
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جَمعِ واژۀ وجیهه، جَمعِ واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود