جدول جو
جدول جو

معنی وجاف - جستجوی لغت در جدول جو

وجاف
(وَجْ جا)
طپش دل دارنده. کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصاف
تصویر وصاف
وصف کننده، عارف به وصف و بیان حال، پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
پارچه یا نوار باریکی که در حاشیۀ لباس بدوزند، فراویز، فرویز، درز جامه، پرده ای که بر در آویزان کنند، شکاف بین پرده، فرجۀ بین دو پرده
فرهنگ فارسی عمید
(رَجْ جا)
روز قیامت. روز قیامت و حشر، جسر بر روی فرات، بحر و دریا. (ناظم الاطباء). دریا، به جهت اضطراب آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دریا. (مهذب الاسماء) ، نوعی از سیر و رفتار. (ناظم الاطباء). نوعی از سیر. (منتهی الارب). قسمی از گردش و سیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روانی شکم از تخمه و آن لغتی است در جحاف بتقدیم جیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(؟ جْ جا)
یوم الحجاف، روزی از روزهای عرب که آنرا یوم البشر نیز خوانند. اخطل گفته است:
لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعه
الی الله منها المشتکی والمعول.
و بشر نام کوهی میباشد که وقعه در آن اتفاق افتاده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 761 و به کلمه بشر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) :
جسم رخت است جواهر عرض آن الوان
ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
سجاف دامنش چاک دل چاک
گریبانش شکاف کنج افلاک.
حکیم زلالی (از آنندراج)
کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف:
کی توان حق گفت جز زیرلحاف
با چو تو خشم آور آتش سجاف.
مولوی.
هم عرق کرده ز بسیاری لحاف
سر ببسته رو کشیده درسجاف.
مثنوی.
رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نوعی از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بی آرام. طپان. (آنندراج). مضطرب: قلب واجف، یعنی دل مضطرب. (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان، مضطرب. (ناظم الاطباء). وجّاف. (المنجد). طپنده. لرزنده. و رجوع به وجف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آواز و صدای کوس و نقاره را گویند. (برهان) (آنندراج). آواز کوس. (از شعوری ج 2 ورق 8)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آستانۀ در. (منتهی الارب). عتبه. پای ماچان، آنچه بلند برآمده باشد بر غار و سمج کوه از سنگ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خجیف. (از منتهی الارب). رجوع به ’خجیف’ شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نره. (ناظم الاطباء). بدان جهت که از وی آب منی میچکد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَرْ را)
سبز، سبز روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آلت تناسل. (آنندراج). ذکر و کیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَجْ جا)
متکبر. (از متن اللغه). با کبر. با نخوت. بد دماغ
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجاف
تصویر عجاف
کبست (حنظل)، لاغر، زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواف
تصویر جواف
ترایمان پیری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاف
تصویر وصاف
ستاینده، زابشناس، بیماری شناس پزشک بسیار وصف کننده وصف شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاف
تصویر وقاف
همدوشی همکاری هم پشتی: در کار یا در پیکار، ایستادگی، خواستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاف
تصویر وکاف
پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجف
تصویر واجف
تپان ناآرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
پرده و حجاب، پوشش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاع
تصویر وجاع
جمع وجع، رنجوری ها دردمندی ها، جمع وجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاف
تصویر سجاف
((س))
پارچه باریکی که در حاشیه جامه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصاف
تصویر وصاف
((وَ صّ))
وصف کننده، شناسنده وصف و بیان حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
((رُ))
آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ فارسی معین