جدول جو
جدول جو

معنی وثی - جستجوی لغت در جدول جو

وثی
(فَ)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
وثی
(وُ ثا)
دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وثی
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
وثی
((وَ))
لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند
تصویری از وثی
تصویر وثی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثیق
تصویر وثیق
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
مالی که متهم برای آزادی خود نزد دادگاه به رهن می گذارد، عهد، پیمان، مالی که در برابر دریافت وام نزد وام دهنده می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
لین، نرم، بالشچه، پارچه ای که در آن جامه می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده و دفزک و درشت از چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). کثیف و قوی و مکتنز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پاسپرده. وثیره، مؤنث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارچه ای که در آن جامه پیچند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که در آن جامه ها نهند و به وی پوشند. (منتهی الارب) ، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بالشچه مانندی که پیش زین باشد، بستر نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- فراش وثیر، فراش نرم پاسپرده. (ناظم الاطباء) ، پوست جانوران درنده، مرکبی است که از حریر و دیبا سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار و محکم. (ناظم الاطباء). ج، وثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
متفق گشتند در عهد وثیق
که نگرداند سخن را یک رفیق.
مولوی.
- ثوب وثیق،جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوست درخت خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). لیف درخت خرما. (ناظم الاطباء) ، درخت کهن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسن دلو سست. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان سست. (ناظم الاطباء) ، رسن کهنۀ لیف خرما. (منتهی الارب). ریسمان کهنۀ لیف خرما. (ناظم الاطباء) ، رسن کنب سست. (منتهی الارب). ریسمان کنب، بچه آهوی ضعیف، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عکاشه بن ثور بن اصغر غوثی. رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
عهد نامه، گروگان، گرو، نامه خرید و فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقت کردن
تصویر وثیقت کردن
استوار کردن پیمان استوا کردن عهد و پیمان: (گاو... دمنه را گفت: اگر مرا قوی دل گردانی و از باس او ایمن کنی با تو بیابم دمنه با او وثیقتی کرد و شرایط تاکید و احکام اندران بجای آورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقت
تصویر وثیقت
آنچه عهد و پیمان را استوار سازد: (زاغ گفت: آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد)، جمع وثائق (وثایق)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث وثیر و پر گوشت فربه: زن مونث وثیر، زن فربه پر گوشت که مناسب همخوابگی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقه گرفتن
تصویر وثیقه گرفتن
گرویی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوثی
تصویر دوثی
دیوث: غلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
پا سپرده پا خورده، نمد زین، لایی جامه نرم لین. یا فراش (فرش) وثیر. بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوثی
تصویر غوثی
منسوب به غوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
((وَ))
نرم، لین، فراش، فراش، بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
((وَ قَ))
مؤنث وثیق، عهدنامه، گرویی، جمع وثائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
پشتوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
استوار، محکم، استوار، مستند، مطمئن، موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وثیقه گذاشتن
تصویر وثیقه گذاشتن
Bail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وثیقه گذاشتن
تصویر وثیقه گذاشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وثیقه گذاشتن
تصویر وثیقه گذاشتن
wpłacić kaucję
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وثیقه گذاشتن
تصویر وثیقه گذاشتن
внести залог
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وثیقه گذاشتن
تصویر وثیقه گذاشتن
внести заставу
دیکشنری فارسی به اوکراینی