جدول جو
جدول جو

معنی وثل - جستجوی لغت در جدول جو

وثل
(وَ ثَ)
رسن از لیف خرما بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لیف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
وثل
چرک چرم
تصویری از وثل
تصویر وثل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویل
تصویر ویل
فتح و ظفر، پیروزی
فرصت، برای مثال لبت سیب بهشت و من محتاج / یافتن را همی نیابم ویل (رودکی - ۵۲۵)
پیش دستی و دست یافتن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وال
تصویر وال
بالن
نوعی پارچۀ ابریشمی، واله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهل
تصویر وهل
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، ارجا، مای مرز، ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است،
داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان
مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل
مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده، جمع واژۀ مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثل
تصویر اثل
درختی بزرگ تر از درخت گز با چوبی بسیار سخت، شورگز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصل
تصویر وصل
وصال، پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر، پیوستن، مقابل هجر
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است، برای مثال خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲ - ۵۷۴)
پیوند
بند اندام، عضو بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقل
تصویر وقل
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقل
تصویر وقل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
نوعی درخت خرمای هندی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ ثَ)
فوفل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوفل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ / کَ ثَل ل)
بن کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمت مؤخر کشتی. (از اقرب الموارد) ، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). دنبالۀ کشتی و گویند: قعد فی کوثل السفینه. (از اقرب الموارد) ، سکان کشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کروا پیوستن چیزی به چیزی، فراز یار دید، پیوند وصل: اندام، پیوند گاه پیوستن چیزی را بچیزی، رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق، پیوند دهی مقابل فصل (جداکردن)، عمل رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق: (هر چند که هجران ثمر وصل بر آرد دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی) (حافظ)، حرف وصل. یا حرف وصل. حرفی که به روی (در کلمه قافیه) پیوندد مانند الف در این بیت: (ای شب چنین دراز از نبودی و سر مدا از تو پدید نیست نه شعری نه فرقدا) (المعجم) -1 استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، فراهم آمدنگاه دو استخوان محل اتصال دو استخوان، جمع اوصال
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشل
تصویر وشل
آب کم تراو تراب، اشک کم، اشک بسیار از واژگان دو پهلو، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی پا زن بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ لغت هوشیار
سوسمار گوشتخوار گونه ای سوسمار متعلق بنواحی کرم آسیا و استرالیا و آفریقا که قدش بین 5، 1 تا 2 متراست. حیوانی است بسیار چابک و سریع و گوشتخوار که به پستانداران کوچک و سایر حیوانات کوچکتراز خود حمله میکند. این سوسمار در صحاری و مناطق خشک ولم یزرع دیده میشود و همچنین در سواحل رودخانه ها فراوان است و از جانوران آبزی (انواع ماهیهاو غیره) تغذیه میکند در داخل آب بطرز بسیار ماهرانه شنامیکند. در سواحل این گونه سوسمار فراوان است و در صحاری عربستان نیز فراوان دیده میشود و گاهی بنوزادان واطفال انسان نیز حمله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
نفیر و افغان، بد آمد، دردمند کردن، سختی پتیار در آمدن بدی و شر، دردمند نمودن، مصیبت زده ساختن، سختی، تفیر و افغان از مصیبت: (حاسدا، تامن بدین در گاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاست ویل و چنین) (منوچهری)، (کلمه وعید و عذاب) وای، یا چاه ویل. محل خرج و مصرف پایان ناپذیر خرج خانه ما چاه ویل است. هرچه تویش بریزی پر نمی شود
فرهنگ لغت هوشیار
گل گل خشل (مقل) از گیاهان مخ باد بزنی کویک باد بزنی از گیاهان ته شاخه: بر درخت، سنگریزه مقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحل
تصویر وحل
گل و لای، منجلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجل
تصویر وجل
ترس ترسو ترس بیم خوف جغع: اوجال
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی بزرگی باشد که کشتی را فرو برد جای پناه و رهایی، پناه بردن نهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبل
تصویر وبل
رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثل
تصویر مثل
نظیر، مانند، همتا، قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثل
تصویر کثل
الفنجیدن، انبار کردن، کنور (انبار غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثل
تصویر آثل
اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوثل
تصویر کوثل
فوفل پوپل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهل
تصویر وهل
به اقسام سرو کوهی که مراد اقسام درخت پیرو است، ابهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصل
تصویر وصل
پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثل
تصویر مثل
مانند، نمونه
فرهنگ واژه فارسی سره