جدول جو
جدول جو

معنی وثقی - جستجوی لغت در جدول جو

وثقی
محکم، استوار
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
فرهنگ فارسی عمید
وثقی
(وُ قا)
مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیاراستوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.
- عروهالوثقی، عروۀ وثقی. ریسمان محکم و استوار: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 256/2). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
وثقی
((وُ ثْ قا))
مؤنث اوثق، محکم تر
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثنی
تصویر وثنی
بت پرست، آنکه بت را پرستش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروه الوثقی
تصویر عروه الوثقی
دست گیرۀ محکم، دستاویز محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(عُرْ وَ تُلْ وُ قا)
العروه الوثقی، دست آویز محکم، و عروه که بمعنی رسن شهرت دارد خطاست. (غیاث اللغات) (آنندراج). گوشوارۀ استوار. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). عقد محکم و استوار. (ناظم الاطباء). دستاویز محکمتر. محکمترین دستاویز. و رجوع به عروۀ وثقی شود: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقد استمسک بالعروهالوثقی لا انفصام لها (قرآن 256/2) ، پس هر کس به طاغوت کفر بورزد و به خداوند بگرود، به دست آویز محکم و استواری چنگ درزده است که آن را گسیختگی نیست. و من یسلم وجهه الی اﷲ و هو محسن فقد استمسک بالعروهالوثقی (قرآن 22/31) ، هر کس با اخلاص و در حال نیکوکاری بسوی خداوند روی بیاورد، به دست آویز استواری چنگ درزده است.
یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد
سیم حبل المتین آمد، چهارم عروهالوثقی.
منوچهری.
و قد أنار اﷲ بصائرهم و أخلص ضمائرهم و أرشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروه الوثقی. (تاریخ بیهقی ص 301).
عروهالوثقی حقیقت مهر فرزندان اوست
شیفته ست آنکو که اندر عهد او بستار نیست.
ناصرخسرو.
واثق تو بدان که چون برانگیزی
در حملۀ توست عروهالوثقی.
مسعودسعد.
عروهالوثقی است این ترک هوا
برکشید این شاخ جان را بر سما.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عُرْ وَ / وِ یِ وُ قا)
در اصل لغت دستۀ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج). رجوع به عروهالوثقی و عروه شود: به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). هر کجا کسی را پای از مولد اقطار زایل میشد دست در عروۀ وثقی اهتمام بارگاه همایون او میزد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثِقْ قی)
سرکه. سک. سرکا. سته. خل ّ. (المزهر). ادام البیت
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
وقایه. نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگه داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، اصلاح کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ قی ی)
سرج وقی، زینی که پشت ریش نکند ستور را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثُ)
ج وثاق و وثاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثا)
دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ با)
زن بسیار برجهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند:فرس وثبی و ناقه وثبی، ای وثابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ نی ی)
بت پرست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام. متدین به عبادت اوثان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار و محکم. (ناظم الاطباء). ج، وثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
متفق گشتند در عهد وثیق
که نگرداند سخن را یک رفیق.
مولوی.
- ثوب وثیق،جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نیشابوری از شاعران دورۀ صفوی بود و چهل سال از عمر خود را در مجاورت نجف گذراند و سپس به تبریز رفت و در سال 940 هجری قمری درگذشت از اوست:
خوبان غم عشق و دل بیداد چه دانند؟
بیدادگران قاعده داد چه دانند.
(از صبح گلشن ص 578) (از قاموس الاعلام ترکی)
نام سرداری که در سال 391 هجری قمری مدعی امارت بصره شد. (از معجم الانساب ص 66)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
منسوب است به واثق خلیفۀ عباسی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثبی
تصویر وثبی
بر جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثنی
تصویر وثنی
وثنی در فارسی بت پرست بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروه الوثقی
تصویر عروه الوثقی
دست آویز محکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقی
تصویر واقی
حافظ، نگهبان، حامی، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثی
تصویر وثی
((وَ))
لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقی
تصویر واقی
نگاه دارنده، حافظ، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
استوار، محکم، استوار، مستند، مطمئن، موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد