مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیاراستوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود. - عروهالوثقی، عروۀ وثقی. ریسمان محکم و استوار: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 256/2). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه)
مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیاراستوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود. - عروهالوثقی، عروۀ وثقی. ریسمان محکم و استوار: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 256/2). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه)
العروه الوثقی، دست آویز محکم، و عروه که بمعنی رسن شهرت دارد خطاست. (غیاث اللغات) (آنندراج). گوشوارۀ استوار. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). عقد محکم و استوار. (ناظم الاطباء). دستاویز محکمتر. محکمترین دستاویز. و رجوع به عروۀ وثقی شود: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقد استمسک بالعروهالوثقی لا انفصام لها (قرآن 256/2) ، پس هر کس به طاغوت کفر بورزد و به خداوند بگرود، به دست آویز محکم و استواری چنگ درزده است که آن را گسیختگی نیست. و من یسلم وجهه الی اﷲ و هو محسن فقد استمسک بالعروهالوثقی (قرآن 22/31) ، هر کس با اخلاص و در حال نیکوکاری بسوی خداوند روی بیاورد، به دست آویز استواری چنگ درزده است. یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد سیم حبل المتین آمد، چهارم عروهالوثقی. منوچهری. و قد أنار اﷲ بصائرهم و أخلص ضمائرهم و أرشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروه الوثقی. (تاریخ بیهقی ص 301). عروهالوثقی حقیقت مهر فرزندان اوست شیفته ست آنکو که اندر عهد او بستار نیست. ناصرخسرو. واثق تو بدان که چون برانگیزی در حملۀ توست عروهالوثقی. مسعودسعد. عروهالوثقی است این ترک هوا برکشید این شاخ جان را بر سما. مولوی
الَعروه الوثقی، دست آویز محکم، و عروه که بمعنی رسن شهرت دارد خطاست. (غیاث اللغات) (آنندراج). گوشوارۀ استوار. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). عقد محکم و استوار. (ناظم الاطباء). دستاویز محکمتر. محکمترین دستاویز. و رجوع به عروۀ وثقی شود: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقد استمسک بالعروهالوثقی لا انفصام لها (قرآن 256/2) ، پس هر کس به طاغوت کفر بورزد و به خداوند بگرود، به دست آویز محکم و استواری چنگ درزده است که آن را گسیختگی نیست. و من یسلم وجهه الی اﷲ و هو محسن فقد استمسک بالعروهالوثقی (قرآن 22/31) ، هر کس با اخلاص و در حال نیکوکاری بسوی خداوند روی بیاورد، به دست آویز استواری چنگ درزده است. یکی ماء معین آمد، دگر عین الیقین آمد سیُم حبل المتین آمد، چهارم عروهالوثقی. منوچهری. و قد أنار اﷲ بصائرهم و أخلص ضمائرهم و أرشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروه الوثقی. (تاریخ بیهقی ص 301). عروهالوثقی حقیقت مهر فرزندان اوست شیفته ست آنکو که اندر عهد او بستار نیست. ناصرخسرو. واثق تو بدان که چون برانگیزی در حملۀ توست عروهالوثقی. مسعودسعد. عروهالوثقی است این ترک هوا برکشید این شاخ جان را بر سما. مولوی
در اصل لغت دستۀ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج). رجوع به عروهالوثقی و عروه شود: به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). هر کجا کسی را پای از مولد اقطار زایل میشد دست در عروۀ وثقی اهتمام بارگاه همایون او میزد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3)
در اصل لغت دستۀ کوزه و امثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جای خود کنده نشود، اما بحسب استعمال بر هر کسی که اعتماد توان کرد و تمسک به او توان جست اطلاق کنند. (آنندراج). رجوع به عروهالوثقی و عروه شود: به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). هر کجا کسی را پای از مولد اقطار زایل میشد دست در عروۀ وثقی اهتمام بارگاه همایون او میزد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
منسوب به وثاق. غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). و به در حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد تخت ایستاده با غلامی صد از وثاقیان سلطان. (تاریخ بیهقی)
نیشابوری از شاعران دورۀ صفوی بود و چهل سال از عمر خود را در مجاورت نجف گذراند و سپس به تبریز رفت و در سال 940 هجری قمری درگذشت از اوست: خوبان غم عشق و دل بیداد چه دانند؟ بیدادگران قاعده داد چه دانند. (از صبح گلشن ص 578) (از قاموس الاعلام ترکی) نام سرداری که در سال 391 هجری قمری مدعی امارت بصره شد. (از معجم الانساب ص 66)
نیشابوری از شاعران دورۀ صفوی بود و چهل سال از عمر خود را در مجاورت نجف گذراند و سپس به تبریز رفت و در سال 940 هجری قمری درگذشت از اوست: خوبان غم عشق و دل بیداد چه دانند؟ بیدادگران قاعده داد چه دانند. (از صبح گلشن ص 578) (از قاموس الاعلام ترکی) نام سرداری که در سال 391 هجری قمری مدعی امارت بصره شد. (از معجم الانساب ص 66)
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)
از ترکی تاژیا غلامی که باغلامان دیگر در حجره هایی متصل بسرای سلطنتی منزل داشت و آنان را (وثاقیان) مینامیدند (غزنویان) : (و سلطان باوی (حاجب) (علی قریب) خالی کرد چنانکه آنجا منکیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بدر حاجب سرای ایستاده و سلاح دارا گرد تخت و غلامی صد وثاقیان)