جدول جو
جدول جو

معنی وثق - جستجوی لغت در جدول جو

وثق
(وُ ثُ)
ج وثاق و وثاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوق
تصویر وثوق
(پسرانه)
اعتماد، اطمینان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشق
تصویر وشق
پستانداری از خانوادۀ گربه با پوست نرم و سیاه، رودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واثق
تصویر واثق
اطمینان کننده، اعتماددارنده، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثاق
تصویر وثاق
اتاق، خانه، برای مثال دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری - ۲۶۹)، خیمه، سراپرده، مسکن، منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسق
تصویر وسق
مقدار وزن بار شتر، اندازۀ شصت صاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورق
تصویر ورق
کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ، هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک مثلاً ورق آلومینیوم،
هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوثق
تصویر اوثق
محکم تر، استوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موثق
تصویر موثق
مورد وثوق و اطمینان، کسی که طرف وثوق و اعتماد باشد، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
نعت مفعولی از ایثاق. بندکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به ایثاق شود، محکم با هم بافته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَفْوْ)
استوار داشتن و اعتماد کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثقه. (منتهی الارب). استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
عهد و پیمان و استواری. (منتهی الارب، مادۀوث ق) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میثاق. (منتهی الارب). پیمان. ج، مواثق. (مهذب الاسماء). ج، مواثیق، میاثق. میاثیق. (منتهی الارب). عهداستوار. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، زنهار. ج، مواثق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَثْ ثِ)
نعت فاعلی از توثیق. رجوع به توثیق شود. استوارکننده و اعتماددارنده. (ناظم الاطباء). استوار (مأخذ آن وثوق). (غیاث) (آنندراج) ، کسی را ثقه گوینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
ثقه تر. مطمئن تر. (غیاث) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(وُ قا)
مؤنث اوثق. محکم و استوار. (منتهی الارب). بسیاراستوار و محکم. (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.
- عروهالوثقی، عروۀ وثقی. ریسمان محکم و استوار: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروه الوثقی. (قرآن 256/2). همیشه پادشاه که به کام نیکخواه است به حبل تقوی یقین و عروۀ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَثْ ثَ)
نعت مفعولی از توثیق. استوارکرده شده و اعتمادداشته شده. (ناظم الاطباء). استوار. (دهار). محکم. استوارداشته. مضبوط. مضنبط. وطید. واطد. ملتحم. مؤکد. (یادداشت مؤلف).
- خبر موثق، خبری که مورد اعتماد باشد. خبری که به راست بودن آن اطمینان حاصل است. (از یادداشت مؤلف).
، کسی که آن را ثقه گفته باشند. (ناظم الاطباء). مؤتمن. کسی که ثقه باشد و بر قول و فعل وی اعتماد می کنند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حدیث) نزد امامیه حدیثی را گویند که جمیع روات آن موثق (مورد اعتماد) غیر امامی باشند و این قسم را قوی نیز گویند. (تقسیم ابن طاوس). در اصطلاح رجال و درایه در نزد شیعه: حدیثی است که سند آن و سلسلۀ روات آن به معصوم متصل باشد ولیکن همه روات یا بعضی از آنها از روات فاسدالعقیده باشند ودوازده امامی نباشند. اما همه آنان را علمای امامیه توثیق کرده باشند. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثق
تصویر لثق
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثل
تصویر وثل
چرک چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثق
تصویر بثق
سر چشمه، رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثق
تصویر موثق
قابل اعتماد و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثق
تصویر توثق
به استواری فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوثق
تصویر اوثق
درست تر محکمتر استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثقی
تصویر وثقی
((وُ ثْ قا))
مؤنث اوثق، محکم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موثق
تصویر موثق
((مُ ثَّ))
استوار کرده شده، مورد اطمینان و وثوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورق
تصویر ورق
برگ، برگه
فرهنگ واژه فارسی سره
امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم
متضاد: ناموثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد