جدول جو
جدول جو

معنی موثق

موثق((مُ ثَّ))
استوار کرده شده، مورد اطمینان و وثوق
تصویری از موثق
تصویر موثق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با موثق

موثق

موثق
مورد وثوق و اطمینان، کسی که طرف وثوق و اعتماد باشد، استوار شده
موثق
فرهنگ فارسی عمید

موثق

موثق
نعت فاعلی از توثیق. رجوع به توثیق شود. استوارکننده و اعتماددارنده. (ناظم الاطباء). استوار (مأخذ آن وثوق). (غیاث) (آنندراج) ، کسی را ثقه گوینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

موثق

موثق
نعت مفعولی از توثیق. استوارکرده شده و اعتمادداشته شده. (ناظم الاطباء). استوار. (دهار). محکم. استوارداشته. مضبوط. مُضَنبَط. وطید. واطد. ملتحم. مؤکد. (یادداشت مؤلف).
- خبر موثق، خبری که مورد اعتماد باشد. خبری که به راست بودن آن اطمینان حاصل است. (از یادداشت مؤلف).
، کسی که آن را ثقه گفته باشند. (ناظم الاطباء). مؤتمن. کسی که ثقه باشد و بر قول و فعل وی اعتماد می کنند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حدیث) نزد امامیه حدیثی را گویند که جمیع روات آن موثق (مورد اعتماد) غیر امامی باشند و این قسم را قوی نیز گویند. (تقسیم ابن طاوس). در اصطلاح رجال و درایه در نزد شیعه: حدیثی است که سند آن و سلسلۀ روات آن به معصوم متصل باشد ولیکن همه روات یا بعضی از آنها از روات فاسدالعقیده باشند ودوازده امامی نباشند. اما همه آنان را علمای امامیه توثیق کرده باشند. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا

موثق

موثق
عهد و پیمان و استواری. (منتهی الارب، مادۀوث ق) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میثاق. (منتهی الارب). پیمان. ج، مواثق. (مهذب الاسماء). ج، مواثیق، میاثق. میاثیق. (منتهی الارب). عهداستوار. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، زنهار. ج، مواثق. (دهار)
لغت نامه دهخدا

موثق

موثق
استوار داشتن و اعتماد کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثقه. (منتهی الارب). استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

موثق

موثق
نعت مفعولی از ایثاق. بندکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به ایثاق شود، محکم با هم بافته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

موثق

موثق
امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم
متضاد: ناموثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد