- وتر
- بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
معنی وتر - جستجوی لغت در جدول جو
- وتر
- فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
- وتر
- زه کمان، چله کمان، تار، ساز، در اصطلاح هندسه هر خطی که نقطه ای از دایره را به نقطه دیگر آن وصل کند
- وتر ((وَ تَ))
- زه کمان، جمع اوتار، زه یا سیم ساز، خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند، ضلع روبروی زاویه قائمه مثلث، زردپی
- وتر ((وِ))
- قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد
- وتر ((وَ یا وِ))
- فرد، تنها، طاق، عدد طاق، کینه، جمع اوتار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زود تر بشتاب تر
زودتر، پیش تر از وقت مقرر، تندتر، سریع تر
پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته مشخصی را در بین پرندگان بوجود میاورد که بنام راسته کبوتران نامیده میشود و شامل تمام گونه های مختلف کبوتر ها میگردد. منقار کبوتر ان ضعیف و در قاعده بر آمده است
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
فرانسوی دبیر، دفتر دار، ویر استار
حافظه
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
مخفف بدتر
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
پارسی تازی گشته چتر
وسیله ای باشد که برای محافظت از آفتاب یا جلوگیری از باران و برف بر بالای سر نگاه دارند، سایبان هم گویند
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
پارچه سوراخ سوراخ، مانند تور ماهیگیری یا پرده تور و یا به معنی جاری و روان شدن گردش، سیاحت، چرخ
پرده و حجاب و نقاب پوشیدن
بریدگی، برگشتگی، پلک چشم
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
قضاوت، فتوی، دستور حاکم شرع
پوشاندن، پنهان کردن، پوشاندن چیزی
مغول، تاتار، هر یک از افراد این قوم، تتار
پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
حافظه، برای مثال بپرسید نامش ز فرخ هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ویر (فردوسی - ۲/۱۶۱)
فهم، ادراک، هوش، برای مثال یکی تیزویری ست و بسیار دان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
بهره، برای مثال نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی - ۱/۲۲۹ حاشیه)
ویل، وای، ناله، فریاد
فهم، ادراک، هوش،
بهره،
ویل، وای، ناله، فریاد
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنکن، بنگن، فه
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
سنگینی، بار سنگین، بار گران
واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۰۰ سانتی متر، کنایه از ابزاری درجه بندی شده و نواری شکل و باریک برای اندازه گیری طول که انواع مختلف دارد