جدول جو
جدول جو

معنی وبغه - جستجوی لغت در جدول جو

وبغه
(وَ بَ غَ)
فراهم آمدنگاه. (منتهی الارب) : وبغهالقوم، فراهم آمدنگاه قوم و میانۀ آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت، فراخی، تن آسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
رنگ، ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی عمید
(وَ غَ)
یک موی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ لَ)
گرانی و ناگواریدگی طعام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ صَ)
مؤنث وبص. (ناظم الاطباء). رجوع به وبص شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ شَ)
ناقه وبشه، شتر مبتلا به وبش. (ناظم الاطباء). رجوع به وبش شود
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ بَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
مؤنث وغب. (منتهی الارب). رجوع به وغب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ غَ)
اسم از هبوغ. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). خواب. نوم
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ)
دلو خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَسْءْ)
وبه. فطن و زیرک شدن. (از المنجد). رجوع به وبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ غَ)
آرد. (ناظم الاطباء) ، نبغه القوم، میانۀ گروه (منتهی الارب) (آنندراج) ، وسط ایشان (از معجم متن اللغه) ، وسط ایشان، یعنی برگزیدۀ ایشان. (از اقرب الموارد). وسط قوم و برگزیده قوم. (ناظم الاطباء). خیارهم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ رَ)
مؤنث وبر و آن به معنی پشمناک از شتر و خرگوش و غیره. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر مادۀ پشمناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ رَ)
مؤنث وبر یا یکی آن. و آن جانوری است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
اسم است توبیخ را، العذله المحرقه. (از اقرب الموارد) (المنجد). نکوهش و سرزنش و توبیخ و تهدید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
خواهانی نر. (منتهی الارب). گویند: بالشاه وبله، ای شهوه الفحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ ءَ)
زمین مرگامرگی ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ بی یَ)
وبیئه. مؤنث وبی: از مطامع دنیه و مطاعم وبیه. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به وبیئه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ غَ)
زن مضیعۀ فرج خود، یعنی آنکه خود فراخ کند فرج خود را از شهوت. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که ازبسیاری شهوت فرج خود را فراخ کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَوْ وُ)
یکبار پوست پیراستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ غَ)
دبغ. آنچه بوی پوست پیرایند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
سعه و رفاهیت. (اقرب الموارد). فراخی و رفاهیت و تن آسانی. (منتهی الارب) :
تن خویشتن سبغه دونان کنند
ز دشمن تحمل زبونان کنند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
غورۀ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته. (منتهی الارب). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگ. (منتهی الارب) :
مرد چون بالغ شد آن طفلی بمرد
رومیی شد صبغۀ زنگی سپرد.
مولوی.
، دین و ملت. (منتهی الارب). دین نیک. (مقدمۀ لغت میرسید شریف ص 4)
لغت نامه دهخدا
(وَبْ با غَ)
کون و است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : کذبت وباغته، ای ضرط. (از منتهی الارب) (آنندراج) ،یعنی تیز داد. (ناظم الاطباء). رجوع به وباعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبغه
تصویر سبغه
رفاهیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغبه
تصویر وغبه
گول مونث وغب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته وزغ در تازی برابر با کرپاسو به کار می برند که گونه ای مار مولک است. یکی ازگونه های مار مولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبله
تصویر وبله
دشواری سختی، سنگینی، ناگواری خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
نیمرس میوه رزیدن رنگ زدن، رنگ، کیش آیین، سرشت، آیین شستار ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند رنگ، دین و مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
((ص ِ غَ یا غِ))
ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی معین